محمد صادق نائبی

1. اهنگ ترکیه این سنیز یالان یالان آئینـه

= آینا = آی (ماه) + نا (اک) = ماه وش ، اهنگ ترکیه این سنیز یالان یالان ترکیب آینا مانند دُرنا و قیْرنا

2. اهنگ ترکیه این سنیز یالان یالان آئین

= آییْن و اوْیوُن = جشن ، مراسم جشن باستانی و سالیـانة ترکهای چین

3. آباد

= آپاد ، آوا ، اوْوا ، آواد = از ریشـه های قدیمـی ترک بمعنای جای خرّم و سرسبز ، محل زندگی آدمـی ، بصورت پسوند درون انتهای اکثر روستاها ، اَبَد درون عربی نیز جمع این ریشـه است: اهنگ ترکیه این سنیز یالان یالان ابدالآباد = منتهی الآباد ، آوادانلیق = آبادانی ؛ احتمالاً اوْبا نیز محرف همـین کلمـه هست و ریشة اصلی آباد نیز همان اوْب (محل زندگی) است. درون واقعیت هم جای زندگی انسانی را آبادی مـی گویند نـه جای پر آب را! کـه اگر غیر این بود بایستی دریـاها و جزائر را بزرگترین آبادیـها مـی پنداشتیم. احتمال خیلی قوی ائو (= محل زندگی) نیز محرف همـین اوْب باشد. پسوند آوا از قدیمـی ترین پسوندها درون انتهای نام دهات ترک مـی باشد.

4. آبجی
= آباجیْ = آغاباجی = آغا (پیشونداحترام به منظور خانمـها) + باجی () = مکرمـه و بزرگوار
5. آتابای/ت

= آتا (پدر) + بای (باخ: بیگ) = بیگ بزرگ ، بیگ پدر ، طایفة بزرگ ترکمنی (18)

6. اتابک

= آتابک = آتابئیگ = آتا (پدر ، بزرگ) + بیگ (ه.م) = خان بزرگ ، خان خانان ، وزیر ، سابقاً از رتبه های درباری درون حکومت های ترک (باخ: اتابکان) (1،27):

ای صبا برساقی بزم اتابک عرضه دار

تا ازآن جام زرافشان جرعه ای بخشد بمن/حافظ

7. اتابکان

اتابک از رتبه های بالای درباری بود و سلسله حکومتهائی درون نقاط مختلف دنیـا تشکیل دادند از جمله:

اتابکان آذربایجان(531-622 ق) ، اتابکان اربل (539-630 ق) ، اتابکان الجزیره (576-648 ق) ، اتابکان شام (497-549 ق) ، اتابکان سنجار(566-617 ق) ، اتابکان فارس(543-686 ق) ، اتابکان لرستان (543-740 ق) ، اتابکان موصل(521-631 ق)

8. آتاترک/ت

= آتا (پدر ، بزرگ) + تورک = پدر ترک ، ترک بزرگ ، لقب مصطفی کمال پاشا

9. آتاش

= آداش = آدداش = آد (نام) + داش (هم) = همنام (1)

10. اتاغه

و اتاقه = اوْتاقا = اوْتاق (ه.م)+ ا(اک) = کلغی با پرهای بعضی مرغان

11. اُتاق

= اوْتاق = اوْداق = اود(اودماق = آتش زدن)+ اق(اک) = جای گرم ؛ اودا = منزلگاه ، اوتاغه (ه.م) ؛ اجاق (ه.م) محرّف این کلمـه است.

12. اتالیق /ت

= آتالیْق = آتا (پدر) + لیق (اک) = پدری ، للـه ، نگهبان ، منصبی درون عهد صفوی ؛ اتالیقانـه = شایسته (1،19)

13. اُتراق

= اوْتوُراق = اوتور (اوتورماق = نشستن) + اق (اک) = نشست ، جلوس ، استراحت کاروان بعد از یک حرکت طولانی

14. اَترک

= بنظر همان اترنگ (ه.م) باشد کـه در ترکی اتره و اترک مـی گویند ، درون ترکی اوغوزی یعنی مرد سفید مایل بـه سرخ (2) ، رود مرزی ایران و ترکمنستان

15. اَترنگ

= ات (گوشت) + رنگ = رنگ گوشت ، صورتی رنگ

16. آتسز/ت

= آدسیْز = آد (نام ، شـهرت) + سیز (اک صلبیت ، بی) = بی نام ، بی شـهرت ، بی آوازه ، ابن محمدبن انوش تگین از سلسلة خوارزمشاهیـان کـه بین 521 که تا 551 ه.ق حکومت مـی کرد. از آنجاکه گاهی آنرا اَتسز مـی خوانند بـه اشتباه آنرا بی گوشت (اَت= گوشت) و لاغر معنی مـی کنند.

17. آتش

و آتیْش = آت (آتماق = انداختن ، پرتاب ) + یش (اک مفاعله) = پرتاب دو طرفه ، بـه هم تیر انداختن ، شلیک بـه هم ، جرقّه ؛ شاید آتش بمعنای برافروخته فارسی باشد ولی درون معنای اخیر ترکی است.

18. اَتلیق

و اَتلیغ = آتلیْق = آت (اسب) + لیْق (اک) = اسب داری ، سواردلاور ، شخص مشـهور ؛ اتلغ ار = سواره (1،19)

19. اُتو

= اوتو = اوت (اوتمک = پاک ، زدودن ناپاکی ، بـه آتش گرفتن پشم و مو) + و (اک) = وسیلة صاف چین و چروک ؛ اوتویـه دوشمک = بـه اتو افتادن = تغییر ماهیت دادن

20. آتیش بای

آتیش بای = آتیش (باخ: آتش) + بای (بزرگ ، فرمانده) = مسئول آتشبار ، مسئول شلیک ، ار رتبه های نظامـی دوره صفوی

21. آتیلا

= آتیلا = آتیل (آتیلماق = پ) + ا (اک) =ی کـه خوب پرش کند ، چابک ، امپراطور بزرگ ترکان هون کـه 1500سال پیش ازآسیـای مـیانـه که تا اروپا حکومت مـی کرد (435-453 م)

22. اُجاق
= اوْجاق = اوْداق = اوْتاق (باخ: اتاق) = وسیلة گرمایشی ، کوره ، کانون ، سرچشمـه ، منزل ، خاندان ، زیـارتگاه ؛ اوْجاغیْ کوْر = بی فرزند ، تغییر اوداق بـه اوجاق مانند تغییر دیغال بـه جیغال است.
23. آچار
= آچ (آچماق = باز ) + ار (اک فاعلساز) = بازکننده ، کلید ، وسیلة مکانیکی به منظور باز پیچ ها و مـهره ها ؛ اکِ فاعلساز ار/ ر درون چاپار ، یـاشار و یئتر هم دیده مـی شود.

24. آچمز

= آچماز = آچ (آچماق = باز ) + ماز (اک سلبیت فاعلی) = بازنشونده ، درون بازی شطرنج بـه مـهره ای گویند کـه با برداشتن آن شاه مات گردد ؛ این اک به منظور همـیشـه یک صفت را از اسم سلب مـی کند. مانند: سولماز (ه.م)

25. اچه

و اچی = ایجی = برادر بزرگتر و مـهتر ، مقابل اینی = برادر کوچکتر (1،2)

26. اخته

= آختا = آخ (آخماق = روان شدن ، بیرون آمدن ، بالا رفتن) + که تا (اک) = بیرون آورده شده ، حیوانی کـه هایش درآورده شده (1)، عقیم ، طویله ؛ اختاچی و اخته بیگ = طویله دار و اخته کنندة حیوانات ، درون مورد انسان غلامان اخته شده درون دربارها را خواجه مـی گویند. ترکیب آختا مانند یومورتا (= تخم مرغ) است.

27. آذربایجان

1. = آذربایجان = آذ (و آس = نیت خیر ، اوغور ، نام قوم معروف) + ار (جوانمرد) + بای (= بیگ) + جان (اک مکان) = مکان خان جوانمرد قوم آذ ، آذربیگستان ؛ نام قوم آذ (یـا آس) هنوز هم درون تعدادی از نقاط جغرافیـائی کشور باقی هست مانند: آستارا ، ارس ، آستاراخان ، استرآباد و شیراز. این قوم 5200 سال قبل درون شرق دریـای خزر با غلبه بر سایر اقوام هم اقلیم خود ، سنگ بنای حکومتی مقتدر بنام آذر را نـهادند (16 ، 17). اکِ مکانی جان بصورتهای مختلف کان/ غان / قان/ خان درون انتهای شـهرهای دیگر هم دیده مـی شود.

2. تحریف شدة آتورپاتکان = آ (صوت به منظور راحتی تلفظ ، این تسهیل تلفظ با الف سابقة دیرینـه دارد) + تور (نام قوم ، احتمالاً همان تاوور باشد ، باخ: تبریز) + پات (و باش = رئیس) + کان (همان اکِ مکانی جان) = مکان خان تور

28. آذوقه

و آزوغه وآزوغا وآزوق و آزیق = آز (آزماق = گم شدن) + ایق (اک) = بخاطر گم شدن ، ره توشـه ، توشـه ای کـه احتیـاطاً به منظور گم شدن درون راه برمـی دارند ، آزیق از ریشـه های ترکی باستان (2،17)

29. اُرتاغ

= اوْرتاق = اورتا (وسط) + اق (اک) = بینابین ، بین ، گذاشتن چیزی درون وسط و تقسیم سود آن ، شریک ، تاجر، بازرگان؛ ارتاغی = بازرگانی ، مضاربه ، با سرمایة دیگران تجارت : بـه حضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کرد بـه ارتاغی/جهانگشای جوینی

30. ارخالق

= آرخالیْق = آرخا (پشت ، دوش) + لیق (اک) = شانـه ای ، لباسی کـه طلاب و بعضی افراد زیر قبا مـی پوشیدند و در داخلش پنبه بود ، نوعی قماش نازک (1) ؛ آرخا = پشت ، آرخای عنان = از چیزی بی تأمّل گذشتن (19):

ناشی ز هوای جلوة او × آرخای عنان آفرینش / عرفی

31. اُردک
= اؤرده ک = اؤرته ک = اؤرت (اؤرتمک = پوشاندن) + اک (اک) = پوشش ، پرنده ای کـه در بدن خود پوششی روغنی به منظور جلوگیری از نفوذ آب بـه بدنش دارد.

32. اَردلان

= اردالایـان = ار (پهلوان) + دالا (به زمـین زندن با ضربت و سرعت) + یـان (اک فاعلی) = برزمـین کوبنده ، نام آقا

33. اُردو

= اوْردوُ = اور (وسط) + دو (اک) = مرکز ، پایتخت ، مرکز مملکت ، قشون وتجهیزاتشان ، محل گشت و گذار کـه بصورت گروهی مـی روند ، محل تفریح و تفرج ؛ اردوکند = نام قدیمـی کاشغر پایتخت اویغور(2،17) ، اردیبهشت = بهشت وسط بهار ، بصورتHorde درون انگلیسی ؛ همریشـه با اورتا (= مـیان) و اورال (دریـاچه)

34. آرزو

آرزی = آر (آرماق و آریماق = جستن ، یـافتن) + زی (اک) = جستنی ، یـافتنی ، غیر موجود درون دست. همریشـه و هم معنی با آرمان

35. ارس

= اَرآس = آرآذ = ارآذ = ار(پهلوان) + آذ (باخ: آذربایجان)=آذ پهلوان

36. ارسلان
= ارسالان = ار (پهلوان) + سال (سالماق = انداختن ، برانداختن) + ان (اک فاعلی) = پهلوان انداز ، مرکن ، شیر ، بصورت اسلان و آسلان و اصلان (معر) نیز مـی آید ؛ ارسلانلی (19) = ارسالان (شیر) + لی(اک ملکی) = شیردار ، شیرنشان ، سکه دارای نشان شیر ، غروش:

قزل ارسلان قلعه ای سخت داشت×که گردن بـه الوند برمـیفراشت/سعدی

37. آرش

یـا اشْک یـا اَرشَک = ار (پهلوان) + شَک (ن، شکست نخورنده) = پهلوانی کـه هرگز نشکند ، پهلوان همـیشـه پیروز ، از امرای ایـالات بلخ و مؤسس و جدّبزرگ سلسلة اشکانیـان که250سال قبل از مـیلاد با پیروزی بر آنتیوخوس حکومت مقتدری درون ایران تشکیل داد (باخ: اشکانیـان).

38. ارگ

= ارک = اقتدارهمراه با محبوبیت ، تخت سلطنت ، دژحکومتی ، احتمالاً تغییر یـافتة «اوُروُق» باشد ، بصورت اریکه درون عربی ؛ ارک ائدمک = افتخار

39. آرمان

= آریْمان = آری (آریماق = جستن ، بصورت اسم یعنی پاک) + مان (اک مبالغه) = خیلی جستنی ، حالت ایده ال ، هدف و مقصود ، رسیدنی ، مورد جستجو ، آرزو ، خیلی سالم

40. اَرمان

= ار (جوانمرد ، با ادب ، دارای فضیلت) + مان (اک مبالغه) = خیلی صاحب ادب و هنر و فضیلت ، هنرمند ، شـهری درون ماوراءالنـهر ؛ اردم = هنر ، اردملی = هنرمند: کـه افراسیـاب اندر ارمــــان زمـین×دو سالارکرد از بزرگان گزین/شاهنامـه فردوسی

41. ارمغان
و یَرمغان = 1-آرماغان = درون ترکی اوغوزی یعنی سوغات راه (2)

2-یـارماغان = یـارماق (ه.م) + ان (اک) = درهمـی ، هرچیز نقدی ، هدیـه(1،27):

هم خواسته بـه خنجر هم یـافته بـه جور×از خصم خود تو یرمق و از من تو یرمغان/ رشیدی (27)

42. اُرمک
= اؤرمک = هؤرمک = تاب نخ یـا گیسوان ، چیزی کـه مثل گیسو با تابیدن بهم درست مـی شود ، کلاه و پارچة پشمـینـه ، امروزه جامة پنبه ای خاکستری ؛ اؤرتمک = پوشیدن ؛ هؤروک = گیسو ، باخ: ارومچک:

امـیران ارمــک سلاطین اطلس × گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب/ قاری

43. اُروغ

و اُروق = اوُروُق = ثقیل شدة اؤروک = اؤر (اؤرمک = چیزی مانند نخ و گیسو را بهم تابیدن ، پیوند ) + وک (اک) = بهم وصل شده ، دارای پیوند با هم ، خانواده ، دودمان ، خویشان:… اکناف ربع مسکون درون تحت فرمان ما و اروغ چنگیزخان هست / جامع التواریخ

44. اَروک

= اریک = اری (اریمک = ذوب شدن ، آب شدن) + ک (اک) = آب شده ، زردآلو (1)

45. اُرومچک

= اورومچک = هؤرومچک = هؤر (هؤرمک = زلف بافتن ) + وم (اک) + چک (اک) = زلف بافنده ، تار بافنده ، عنکبوت ؛ هؤروک = گیس یـا زلف بافته شده

46. آریـا
=آریْیـا = آری (آریماق = پاک شدن ، آریتماق = پاک ) + یـا (اک) = پاک و زلال ، نژاد سفید. مثل ترکی : سودان دورو (زلالتر از آب) ، آیدان آری (سفیدتر از ماه)

47. آریَن

= آریـان = آریْیـان = آری (باخ : آریـا) + یـان (اک فاعلی) = پاک شده ، آیدین ، پاک ، آریـا ، نام آقا

48. آز

= آج = گرسنـه ، حریص ؛ آزمند = آدم گرسنـه و حریص و طمعکار ؛ آج آدام = آدم حریص و گرسنـه ، شـهریـار نیز درون این شعر آج را درون مفهوم حریص بکار است: کربلایـه گئدنلرین قاداسی × دوشسون بو آج یوْلسوزلارین گؤزینـه

49. آزار

= آزار = آز (آزماق = منحرف شدن ، گم شدن ، بیمار شدن) + ار (اک) = بیماری ، (رفتارِ) غیر صحیح و با اذیت ؛ آزار دوتماق = بیمار شدن ، توْیوق آزاری = بیماری نیوکاسل درون مرغها ، ککلیگی آزماق = مسموم شدن و فساد معده

50. اُزبک

= اؤزبک = اوْغوزبک = اوْغوزبیگ = خان قوم اوغوز ، بی باک ، آدم صاف و صادق ، از اقوام ترک.

51. اَزگیل

= از (ازمک = له ) + گیل (اک) = له ی ، از مـیوه هائی کـه بصورت له کرده و خمـیری درون غذاها خصوصاً آش استفاده مـی گردد.

52. اُزُم

= اوزوم = انگور: آن یکی ترکی بُد وگفت : ای گؤزوم! × من نمـی خواهم عنب ، خواهم اوزوم / مولوی

53. اُزنگو

= اوزه نگی = اوز (= صورت) + ان (اک) +(اک) = رکاب (ارتباط رکاب و اوز معلوم نشد) ، مـهمـیز ، آلتی درون پاشنة پا به منظور حرکت و کنترل اسب ؛ ازنگوقوچی سی =ی کـه مـهمـیزسوار را مـی گیرد که تا براحتی سوار شود. اوزه نگی چکمک = رکاب کشیدن

54. اُستاد

= اوْستا = اوس (عقل ، درایت ، تربیت ، ادب) + که تا (اک) = عاقل ، بادرایت ، مربی ، ادیب ، بصورت استاذ درون عربی ؛ ترکیب اوستا مانند یومورتا است:

غازی بدست پورخود شمشیر چوبین مـیدهد

تا اودرآن اُستا شود، شمشیر گیرد درون غزا / مولوی

55. آستان

= آست یـان = آست (= زیر ، پائین ، مقابلِ اوست = رو) + یـان (طرف) = پائین دست ، طرف پائینی خانـه ، پیشگاه ، پائین دامن ، آستانـه = آستانا = بطرف پائین ، پیشگاه ، مَطلع (باخ: آستین و آستر و آهسته)

56. آستر

= آستار = آست (باخ: آستان) + ار (اک) = زیرین ، زیرینِ لباس ؛ آست اوست = زیر و رو (18،2)

57. آستین

= آست یـان (باخ : آستان) = پائین دست لباس

58. آسمان

آسیمان و آسمان = آس (آسماق = آویختن) + مان (اک مبالغه و تشبیـه) = شبه آویزان ، بسیـار آویزان

59. آش

= درهم برهم ، قاراشمـیش ، غذا ، از غذاهای متنوع آبکی ، آشیج و آشاج = قابلمـه ، از ریشـه های ترکی باستان (17،2)

60. آشامـیدن

وام گرفته از مصدر ترکی آشاماق (= خوردن) ؛ معادل فارسی آن نوشیدن است(2،18).

61. اُشتُق

= اوُشتوغ و آشیق= بجول (1) ، یکی از هفت استخوان مچ پا درون فاصلة دو قوزک پا کـه از آن به منظور بازی «قاب» استفاده مـی کنند.

62. آشغال

= آشقال = لاغر و نامناسب به منظور برّه کشی (3) ، هر چیز نامرغوب و غیرقابل استفاده ؛ آشقار = مخلوط ، قاطی (3)

63. اشکانیـان / ت

= حکومتی از ترک های توران کـه با پیروزی اشک یـا ارشک یـا آرشک (باخ: آرش) کـه از حاکمان ایـالات بلخ بود ، بر آنتیوخوس امپراتوری بازمانده از اسکندر مقدونی بوجود آمد و قبل و بعد از مـیلاد مسیح 500 سال بر ایران حکومت د. تاریخ نیز بخاطر غیرایرانی بودن این حکومت ، از کنار آن براحتی گذشته است. مورخان و لغوی های بزرگ مانند دهخدا ، اعتمادالسلطنـه و علی بن حسن مسعودی نیز آنـها را از ترک ها دانسته اند (18).

64. اشکنـه

= ایشگینـه = ایش (ایشمک = ایچمک = نوشیدن) + گین (اک) + ه (اک ، شاید پسوند فارسی) = آشامـیدنی ، نوشیدنی ، نوعی غذای آبکی ازتخم مرغ و ماست وپیـاز… .

65. اشیک

= ائشیک = خارج ؛ اشیک آقاسی = رئیس خارج ، رئیس تشریفات سلطنتی ، رئیس دربار ، داروغة دیوانخانـه ، اشیک آقاسی باشی = رئیس تشریفات ، اشیک خانـه = ادارة تشریفات سلطنتی (1،19 )

66. آغاجی/ت

= آغاجیْ = خاصة شاهان درون دربارهای مشرق ایران درون قرن چهارم و پنجم کـه وسیلة رساندن مطالب و رسائل بین پادشاهان و امـیران و اعیـان دولت بود (20) ؛ شاید ریشة این کلمـه آغاج (فرسنگ) باشد بخاطر طی فرسنگها.

67. آغاز

= آغیْز = دهان ، مطلع ، ابتدای هرچیز ، دهانة نـهر و دهانة خم و چاه و مشک شیر ؛ ریشة این کلمـه شاید آخماق (= روان شدن ، سرازیر شدن) باشد و آغاز بمعنی مطلع جاری شدن هست ؛ قویو آغزی (و آغیزی) = سر چاه ، کوچه آغزی = سرکوچه ، قاپی آغزی = دم در

68. آغرُق

و اغرق = آغریق = بار و بندیل ، احمال و اثقال(3) ؛ شاید درون اصل آغیرلیق (= سنگینی) باشد کـه به آغیرریق و آغیریق تبدیل شده است:

بعد از آنکه آغروق ها را آنجا بگذاشت … / رشیدی (19)

69. آغُل

= آغیْل = آغیْ (حشم و مال) + یل (اک)= محل نگهداری حشم ، محل نگهداری رمـه ، جای نگهداری چهارپایـان درون شب درون بیـابان (1،25) ، همریشـه با آغور (باخ: آخور)

70. اُغلان

= اوْغلان = پسر ، پسربچه (1)

71. آغوز

= آغیْز = شیر نخست بعد از زایش ، ابتدای هر چیز ، البته درون بعضی دهات ترک بـه آن کالا هم مـی گویند ؛ آغیزلاندیرماق = آغوز خوراندن (باخ: آغاز).

72. اُغوز/ت

و اُغُز و غُز = اوْغوُز = اوْغ (قوم) + اوُز (نشانة جمع) = اقوام ، درون معنای رئوف وخوش قلب هم آمده هست (18) ، ازقبائل بزرگ ترک کـه در قرن ششم مـیلادی همة قبائل ساکن چین که تا بحرسیـاه را بصورت امپراتوری واحد درآورد و در تاریخ حتی گاهی ترک را معادل با آن مـی آورند. مثلاً: آنکو بـه غصب و دزدی آهنگ پالیـزی کند×از داد و داور عاقبت اشکنج های غز خورد / مولوی

73. آغوش/ت

= آغقوش = آغ (سفید) + قوش (پرنده) = پرندة سفید ، نامـی به منظور غلامان پادشاهان ترک ، یکی از تحریفات تاریخی هم ، همـین کلمة «غلامان ترک» هست که یک ترکیب ملکی هست و بمعنی «غلامان متعلق بـه پادشاهان ترک» هست ولی آنرا «ترکهای غلام» تعبیر مـی کنند!:

ای خواجة ارسلان و آغوش × فرمان ده خود مکن فراموش / سعدی

74. افشار/ت

= اوْوشار = احتمالاً اوْوسار = اوْو (حیوان وحشی ، پرندة شکاری ، آهو) + سا (اکِ طلب) + ار (پهلوان) = طالب شکار حیوانات وحشی ، عاشق شکار حیوانات وحشی قدرتمند ، جدّی ، چابک ، از تقسیمات22 گانة اوغوزها کـه نادرشاه افشار نیز کـه در اصل زنجانی هست از طایفة قیرخلیِ افشار است. درون اوایل حکومت صفویـه ، قوم آنـها بـه خراسان تبعید شد ولی همان نادرشاه افشار بود کـه محمود افغان را شکست داد و ابتدا صفویـه را مجدداً حاکم کرد و سپس حکومت مقتدر افشاریـه را تأسیس کرد.

75. افشین
= آفشین = آغشین = آغ (سفید) + شین (وش) = سفیدوش متمایل بـه سفید ، فرمانده ، سردار (5)

76. آق
= آغ = رنگ سفید ، وسیع ، بزرگ: آق قلعه = قلعة سفید ، اکباتان (ه.م) ، آقا = بزرگوار و فراخ

77. آق قویونلو/ت

= آق (سفید) + قوْیوُن () + لیْ (اکِ ملکی) = وابسته بـه سفید ، گروهی کـه به بالای بیرق خود صورت سفید مـی زدند. سلسله ای کـه توسط ابونصرحسن بیگ آق قویونلو (اوزون حسن) تأسیس شد و از سال873 تا920 ه.ق درون قفقاز ، آذربایجان و دیـاربکر حکومت د و تا جنوب و مغرب ایران گسترش یـافتند.

78. آقا

آغا = آغ (باز و گسترده ، بزرگ ، سفید) + ا (اک) = بزرگ ، سرور ، درحال حاضر آقا را به منظور مردان و آغا را به منظور احترام بـه خانمـها استفاده مـی کنند ولی درون اصل همان آغا صحیح است: آغاخانیم ، آغاننـه ، آبجی ، آغابیگم ، آغا بی بی

79. آقاسی/ت

= آغاسیْ = آغا (آقا) + سی (اک مضاف) = رئیس ، متصدی ، پیشرفت کننده ؛ اشیک آقاسی = رئیس تشریفات دربار

80. آقچه/ت

و اقجه وآخچه = آغجا = آغ (سفید) + جا (اک) = سفیده ، زر یـا سیم مسکوک ، سکّه ، سکة نقره ای ضرب شده درون زمان کریم خان زند: وز پی آن که تا زند ، سکه بنام بقـــــــاش × مـی زند از آفتاب ،آقچه موزون فلک / خاقانی

81. آقوش

= آوقوش = اوْوقوش = اوْو (شکاری ، وحشی) + قوش (پرنده) = پرندة شکاری(1)

82. اکباتان
= آکباتان = آغباتان =آغ (سفید ، وسیع و باز) + باتان (باخ: وطن) = وطن سفید یـا گسترده و باز ، نام سابق همدان کـه بعداً بـه هکمتان و هگمتان و هگمتانـه نیز تغییر یـافت.

83. اکدش
= اکداش = اک (اکمک = کاشتن) + داش (هم) = همریشـه ، هم کاشت ، همریشـه از نظر روحی ، محبوب و معشوقه:

من نـه بوقت خویشتن ، پیر و شکسته بوده ام

موی ، سپید مـی کند چشم سیـاه اکدشان / سعدی

84. اِکی

= ایکی = دو ؛ اکی ثانیـه = دو ثانیـه ، کنایـه از کار سریع

85. اگیر

و اکیر = اک (اکمک = کاشتن) + یر (اک) = کاشته ، گیـاه ترکی ، وج ، گیـاهی کـه اسانس آن بـه عطر سوسن زرد معروف هست (1،25)

86. آل

= سرخ کمرنگ ، مـهر و نگین پادشاهی (1)

87. آلاچیق

= آلا (اک به منظور کاستن خصلت) + چیْغ (پرده ای ازحصیر یـا نی) = پرده مانند ، سایبانی حصیری بر روی چهار ستون با اطراف باز:

ای آنکه اندر باغ جان آلاجقـــی برساختی

آتش زدی درجسم وجان ، روح مصور ساختی / مولوی

88. اُلاغ

= اُولاق = اُولا (اولاماق = رساندن ، رساندن پیـام ، عوعو گرگ) + اق (اک) = حامل ، پیـام رسان ،کار بی مزد ، بیگاری ،خر ، پیک واسب پیکچی ؛ همریشـه با اُلام (ه.م)

89. آلاله

= آلالا = آل لالا = آل (ه.م) + لالا (باخ: لاله) = لالة سرخ ، لالة آل ، نام ؛ البته برهان قاطع (27) تأکید مـی کند کـه این کلمـه درون پهلدا نشد و شک ندارد کـه با آل درون ارتباط باشد.

90. اُلام

= اُولام = اُولا (باخ: الاغ) + م (اک) = پیـام رسان ، پیـام یـا نوشته ای کـه دست بدست یـا زبانی رسانند (1) ، همریشـه با الاغ (ه.م)

91. آلامانچی

= آل (آلماق = گرفتن) +ا (اک) + مان (اک مبالغه) + چیْ (اک شغل) =یکه کارش گرفتن مال دیگران باشد ، بسیـار غارتگر ؛ آلامان = بسیـار گرفته شده = غارت

92. آلاو

= الوْو= شعلةآتش،زبانة آتش ، آتش شعله ور(1،27)؛ اوْد- الوْو = آتش - شعله ، الوْولاماق = شعله ور ، الوْولو = شعله ور: بر اوج گنبد گردون از آن بتابد هور×که یـافت از تف قندیل مرتضی آلاو/ آذری

93. آلپ

= آلپ و آلب = پرزور ، قدرتمند ، قوی ، پیشوندی به منظور شاهان ترک مانند: آلپ ارسلان ، آلپ ارتنقا ، آلپ تگین: چوآلپ ارسلانجان بـه جانبخش داد × پسرتاج شـــاخی بـه سر برنـهاد/ سعدی

94. آلپ ارتونقا/ت

= آلپ (ه.م) + ار (پهلوان ، جوانمرد) + تونقا (ببر) = ببر جوانمرد شاه ، از قدیمـیترین پادشاهان توران زمـین کـه لقب «خــان» نیز درون اصل ازآن او بود. فردوسی درون شاهنامـه اش او را افراسیـاب نامـیده هست (2).

95. آلپ ارسلان/ت

= آلپ (قوی) + ارسالان (باخ: ارسلان) = مرکن شاه ، عضدالدین ابو شجاع پادشاه سلجوقی کـه بین سالهای 455 که تا 465 ه.ق حکومت کرد.

96. آلتون
و التون = آلتین = آل (سرخ) + تین (اک) = سرخ گون ، طلای سرخ ، زر ، نام (1،2،3،5،19) :

توهمـی زن این یتیمان را کـه هان آلتون بیـار

توهمـی سوز این ضعیفان را کـه هین جامـه بکش/کمال اسماعیل

97. آلتون تاش/ت

یـا آلتون داش = آلتین (باخ: آلتون) + داش (سنگ) = سنگ طلا ، حاجب سالارِسلطان محمود غزنوی و حاکم خوارزم درون سال 432 ه.ق

98. اُلجامـیشی

= اوْلجامـیش = ؟ ، اطاعت ، فرمانبرداری ، تعظیم ، کلمة ترکی (1) :

… و در آن منزل امـیرارغوان با عموم اکابر واعیـان وصدورخراسان برسید و الجامـیشید/ رشیدی

99. اُلجه

و اولجه واُلجی واُلچا = اوْلجا = اوْل (اوْلماق = شدن ، مالک شدن) + جا (اک) = ملک شده ، بـه تملک درآمده ، مال و جنس یـا اسیری گرفته شده از دشمن بعد از تاخت و تاز ؛ بو منیم اوْلدو = این مال من شد: … و محترفة بسیـار را اسیر د و الجای بی اندازه گرفتند/ جامع التواریخ رشیدی

گر صاحب زمان را وقت ظهور مـی بود

از بهر الجه مـی رفت دنبال لشکر او/ واله هروی

100. الچوق

= آلچاق(=کوتاه). شاید هم تسهیل شدة آلاچیق،نوعی خیمة ترکمنی:

به سرای ضرب همت ، بـه قراضة چه لافم

چه کند بپای پیلان الچوق ترکمانی / نظامـی گنجوی

101. اُلدوز

و یلدوز = اوُلدوز و یولدوز = ستاره (1) ؛ شاید از یـالماق (= درخشیدن) باشد و شاید هم: اول (بزرگ) + دوز (نمک) = نمک درشت ، بخاطر شباهت ظاهری ستارگان آسمان بـه دانـه های نمک.

102. الش دگش

= آلیْش (خرید) + دئگیش (مبادله ، فروش) = خرید و فروش ، مبادله (1)

103. اُلُغ

= اُولوُغ = اُول (بزرگ) + اُوغ (اک) = بزرگ ، قدرتمند ؛ الغ بیگ = بیگ بزرگ: از جهود ومشرک وترســـــــــا و مغ×جملگی یک رنگ شد زآن آلپ الغ/ مولوی

104. اَلَک

= اله ک = اله (اله مک = غربال ) + ک (اک) = وسیلة غربال

105. الگو

= اولگو و یولگو = اول و یول (اولمک و یولمک = ب ، تراشیدن) + گو (اک) = بریده ، نمونة بریده ؛ اولگوج = چاقوی سرتراشی ، باخ: اولکا (18،2)

106. آلما

= آل (سرخ ، آلماق = گرفتن ، خ) + ما (اک) = گرفتنی ، سرخ گون ، سیب ، نام ، احتمالاً ریشة این کلمـه آل (سرخ) هست و درون قدیم ابتدا بـه سیب های سرخ شامل مـی شده است.

107. آلماآتا

= آلما (ه.م) + آتا (پدر) ، پایتخت جمـهوری قزاقستان (باخ: قزاق)

108. المـیرا

= ائلمـیرا= ائل(ایل) + مـیرا(تمثیلگر)= تمثیل کنندة ایل ، نام (5)

109. الناز

= ائلناز = ناز ایل ، نام

110. اُلنگ

= اؤلنگ = اؤل (خیس شدن ، مرطوب شدن) + انگ (اک) = جای خیس و مرطوب ، سبزه زار ، مرتع ، سرزمـین سبز و خرم (1)

111. النگو

= ال (دست) + انگی (اک) = مربوط بـه دست ، دستبند ؛ ترکیب النگو مانند ازنگو (ه.م) است.

112. آلو

= آلیْ = آل (سرخ ، آلماق = گرفتن ، خ) + یْ (اک) = گرفتنی ، سرخ ، نام مـیوه (باخ: آلما).

113. اُلوس

= اُولوُس = اوُلوش از اولاماق (پیوند ، بجائی رساندن) = محل تجمع ، اجتماع مردم ، ملت ، قوم ، ایل ، همریشـه با الاغ و الام : … درون همة الوس ، پادشاه را از او مشفقتر نیست / جامع التواریخ رشیدی

114. اَلوک

= الیک = پروانـه ، پیغام (1)

115. اِلِه-بِلِه
= ائله بئله = ائله (آنطور ، چنان) + بئله (اینطور ، چنین) = چنین و جنان ؛ اله و بله گفتم = چنین و چنان گفتم

116. آماج
= آماج و اَمج و آرناج و آنناج و آماچ = نشان ، تابلوی شلیک ، هدف تیر ، سیبل ، هدف (1،2) ؛ واحد طولی درون بین ترکها متعارف بوده کـه 24/1 فرسنگ تعریف مـی شد. با توجه بـه اینکه هر فرسنگ 5919 متر هست ، احتمال دارد کـه 250 متر (24/1 فرسنگ) فاصلة تیراندازی بوده هست و سیبل درون این فاصله نصب مـی شده است. از همـین جا هدف تیراندازی بـه هدف تعمـیم پیدا مـی کند.

117. اُماج
= اوْماج = اوْغماج = اوْغ (اوغماق = سائیدن) + مآج (اک) = سائیده ، نام آشی (1) کـه در آن خمـیر را مـی سایند که تا به رشته تبدیل شود ، آش اماج = آش رشته ، باخ: تتماج

118. آمرود

= آرموُد و آرموُت = گلابی (2)

119. امـید
= اُومـید و اُوموُد = اُوم (اوُمماق = چشم براه ماندن) + اُود (اک) = چشم براه ماندن ، انتظار ؛ امـیدوار = امـید + وار (دارا) = دارای امـید ؛ درون ترکی معاصر مصدر اومماق را وقتی بکار مـی برند کـه بچه ای بوی خوش غذائی را بشنود و آنرا هوس کند کـه مجازاً از معنای فوق برداشت شده است: وای بر مشتاق و بر اومـید او × حسرتا بر حسرت جاوید او / مولوی
120. انار

= نار ؛ نارین (= نار + ین = ریز مانند دانـه های انار) ، نارگیله (= دانة انار) و ناردانا (= دانة انار) هر دو نام
121. آناکه

= آناکا = آنا (مادر) + کا (اک) = مادری ، دایـه (19) ؛ احتمالاً درون اصل آناغا صحیح است.

122. آناهیتا

= دارای احساس ، درک کننده ، مادر ؛ درون ترکی سومری «آنا-آناننا-آنو-ایناننا» نیز آمده هست (17). درون ترکی معاصر آنا و آننا مورد استفاده قرار مـی گیرد.

123. انگ

= ان و انگ (نون غنـه) = داغ یـا چاکی کـه بعنوان نشان بر گوش زنند ، برچسب زدن ، افترا ؛ انگ زدن = مـهر و مارک زدن

124. او

= اوْ = ضمـیر اشاره به منظور جاندار و بی جان ، از ریشـه های ترکی باستان (17). صورت قدیمـی آن «اول» بوده است.

125. اِو اوغلی/ت

= ائو (خانـه) + اوْغلو (پسر) = پسر خانـه ، غلام معمولی خدمتکار شاهان صفوی (1)

126. اِو پولی/ت

=ائو(خانـه) + پول + ی (اک مضاف) = پول خانـه ، مالیـات برمنازل درون دورة صفوی (3)

127. آواره

= آوارا = آوار (و آپار = تکیـه دهنده ، نام قوم ترک) + ا (اک) = مانند قوم آوار بدون منزلگاه ثابت ؛ آوارها 250 سال (558 که تا 805 مـیلادی) بر اروپای مـیانـه حکومت د و امپراطوری آنـها مجارستان ، آلبانی ، چکسلواکی ، اتریش و آلمان را شامل مـی شد. نام این قوم درون کتیبه های اورخون نیز آمده هست (18،17)

128. اوبه

= اوْبا = اوْب (منطقه ، محل زندگی) + ا (اک) = زیستگاه ، چادرسیـاه بزرگ کـه داخل آن پارتیشن بندی شده باشد و اتاق خواب و غذا و مـهمان و … داشته باشد (1).

129. اوج

= اُوج = سرحد ، انتها ، گوشـه ، نوک ؛ مـیداد اوجو = نوک مداد ، دووار اوجو =دیوار ، آغاجین اوجو = بالای درخت

130. آوج

= آووُج = راهنما (1) ؛ یول آووج = پیـامبر

131. اوزان/ت

= اُوزان = اوُز (اوُزماق = تصنیف خواندن) + ان (اک فاعلی) = شاعر و آوازخوان و نوازندة قوْپوز درون ایل اوغوز. درگذشته شاعر ونوازندة مردمـی را نیز «اوزانچی» مـی گفتند و بعد از قرن نـهم آنرا «آشیق» گفتند(3). اوُزلوق = تصنیفی ، جدّ بزرگ فارابی

132. اوزقنوغ/ت

و اوزقنوق = اؤزقوْنوُق = اؤز (جان ، روح) + قوْنوُغ (فرود) = اقامتگاه روح (3) ، برجستن بعضی اعضای بدن وپیشگوئی ازروی آن ، اختلاج اعضاء ، حالت خلجان و جهش و پرش بدن (روح!) (2)

133. اوزُن حسن/ت

= اُوزوُن حسن = حسن بلند قامت ، لقب ابونصرحسن بیگ آق قویونلو مؤسس سلسلة آق قویونلو (ه.م) درون سال 873 ق.

134. اوزون برون

= اُوزوُن (دراز ، بلند) + بوُروُن (دماغ) = دماغ دراز ، نام یک نوع ماهی با بینی دراز

135. اوغور

= اُوغوُر = وقت ، یمن و برکت ، عزم سفر ؛ بد اوغور = بدیُمن ، اوغور بخیر = سفر بخیر ، اوغروما پیس چیخدی = طالعم بد آمد ، اوغورلاماق = بدرقه

136. اوق

و اوغ (1) = اوْغ = چکمة پشمـینـه ، چوبهای فوقانی آلاچیق

137. اولکا

و اُلکا = اؤلکه = اؤل (اؤلمک و یؤلمک = ب ، تراشیدن) + کـه (اک) = بریده ، جدا شده ، کشور ؛ بولکا = بؤلکه از مصدر بؤلمک (= پارتیشن ) = استان ؛ همریشـه با الگو (ه.م)
138. اولوق کوک

= اولوق کؤک = اُولوُق (بزرگ) + کؤک (ه.م) = کوک بزرگ ، یکی از 360 کوک ختائی (1)

139. اومّا

= اومما = اُوم (اومماق = چشم براه ماندن ، هوس ) + ما (اک) = چشم براه ماندگی ، هوس کردگی. باخ: امـید : ترسم او این بوی خــوش چون بشنود × هفت قرآن درمـیان اومـّا شود / دهخدا

140. اون باشی/ت

= اوْن (ده) + باشیْ (فرمانده) = فرمانده گروه ده نفره ، سابقاً از رتبه های نظامـی (باخ: اون باشی و یوز باشی)

141. اویغور

شاید ازمصدر اویـانماق (= بیدار شدن) = بیدار شده ، مدنی شده ، از ایـالات بزرگ ترک نشین چین کـه الآن بـه ایـالت سین کیـانگ تغییر نام داده اند (18).

142. اویماق

=اوْیماق= قبیله ، طایفه ، مسکن ، متفق ، فامـیل ، درترکی اویغوری بمعنی اجتماع بوده هست (3،18) :

… سایر لشکریـان و اویماقاتی کـه همراه داشتند ، با اموال و جهات تحت تصرف امراء محمد زمان مـیرزا درآمد / حبیب السیر (19)

143. آهسته

= آسته = آستا = آست (باخ: آستان) + ا (اک) = (راه رفتن با سرعتِ) زیرین و پائین ، بصورت آرام و کُند ، یواش

144. آهو

= آوو = اوْوو = اوْو = شکار و صید (عموما) ، آهو (خصوصا) ؛ اوْوجو = شکارچی ، اوْو قوش = پرندة شکاری

145. اَیـاز

= آیـاز = نسیم خنک سحری ، هوای سرد و صاف ، شب بدر بدون ابر ، نام غلام تیزهوش و محبوب سلطان محمود غزنوی (5):

غرض ،کرشمة حسن هست ، ورنـه حاجت نیست

جمـــــال دولت محمود را بـه زلف ایـاز / حافظ

146. ایـاغ

= آیـاق= پا،همپا،هم پیـاله، پیـاله ؛ ایـاغ شدن = هم پیـاله یـا همراه شدن:
به چمن خرام و بنگر برتخت گل کـه بلبل

به ندیم شاه ماند کـه به کف ایـاغ دارد/ حافظ

147. آیبک

= آی (ماه) + بک (بیگ ، بزرگ) = بیگ بزرگ ، بیگ ماه وش ، ماه کامل ، صفتی به منظور قاصد و غلام ، قطب الدین آیبک مؤسّس اولین سلسلة مسلمانی درهندوستان درسال 602ه.ق: گفت: ای آیبـــک بیـا درآن رسن × که تا بگویم من جواب بوالحسن/ مولوی

148. ایت بورنی/گ

= ایت بوُرنوُ = ایت (سگ) + بوُرن (دماغ) + و (اک مضاف) = دماغ سگ ، نام دیگرنسترن (1)

149. آیتک

= آی (ماه) + تک (مانند) = مـهسا ، نام

150. ایچاایچ

= ایچ (بنوش) + ا (اک) + ایچ (بنوش) = نوشانوش ، پیـالة :

از فقیـهان شد وحدّی منع جام باده را

در صبوحی بانگ ایچاایچ مـی دانیم ما / مـیرنجات (19)

151. ایچگی

= ایچ (داخل ، درون) +(اک) = اندرونی ، خودمانی و داخلی ، ندیم ، خاص ، مقرّب (19) ؛ ایچلی = مغزدار

152. آیدا

= آی (ماه) + دا (اک) = درون وجود ماه ، ماه صفت ، روئیدنی درون کنار آب ، نام (5) ، درون اصل بصورت آیداق (مانند بارداق و چارداق)

153. آیدین

= آی (ماه) + دین (اک) = شفاف ، زلال ، آشکار ، روشنفکر ، نور ، باز ، واضح ، نام پسر (5)
154. ایران

= ایره ن = ایر (ایرمک = بـه مقصدرسیدن) + ان (اک فاعل ساز) = بـه مقصدرسیده ، عارف ، نام

155. ایرج

= ایر (ایرمک = بـه مقصدرسیدن) + ج (اک) = بـه هدف رسی ، نام آقا

156. ایرقی

= ایْرغیْ =؟ ریشـه اش معلوم نشد ، گیـاه شیرخشت ، ماده ای خوش طعم کـه از ترکیب قندهای مختلف بدست مـی آید. ایرقی را خاشاک نیز مـی گویند (1).

157. ایری قلمـه/گ

= ایری (درشت) + قلمـه(درخت تبریزی) = تبریزی درشت ، نام دیگر گیـاه شالک

158. ایز

= اثر ، نشان قدم ، ردپا ، انتهای نخ درفرش بافی ؛ ایزکسی راگرفتن = رد و پایی را گرفتن ، ایزگم = گم نشان

159. آیسان

= آی (ماه) + سان (مانند) = آیتک ، آیتکین ، مـهسا ، نام

لیک خورشید عنایت تافته است*آیسان را از کرم دریـافته است/مولوی

160. ایشک

= ائشکک = خر :

زر نابش فتد بـه کف بی شک × بخرد توبره به منظور ایشک / دهخدا

161. ایغاغ
= ایقاق = ایقا (ایقاماق =شوخی ، سخن چینی ) + اق (اک) = شوخ ، سخن چین : زبان کشیده چو تیغی بسرزنش سوسن × دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ/ حافظ

162. اَیغَر

و آیغیْر = نر ، گشن ؛ بـه آیغری درآمدن = گشنی : آن ایغـــــر تیز ،کند گردد ناگاه × کز شوق بپای مادیـان راه برد/ رکنای مسیح

163. ایل

= ائل = قوم ، قبیله ، درون ترکی باستان بصورت ایل آمده هست (1،17) ؛ مردم ، ملت ، گروه ، سال ، مطیع و تابع (27)
164. آیلا

= آی (ماه) + لا (اک) = آیلین ، هالة دور ماه ، نام (5) ؛ هاله = هایلا = آیلا

165. آیلار

= آی (ماه) + لار (اک تحبیب) = ماه نازنین ، نازنین ماه ؛ اک «لر-لار» درون ترکی علاوه بر وظیفة جمع بستن ، حالت تحبیب هم ممکن هست به اسم بدهد. مانند: قیزلار (ک ناز من ) ، گوللر (گل ناز) ، آیلار (ماه نازنین)

166. ایلاق

= خلیج ،شـهری درون ختا ، نام درختی (27) ؛ احتمالاً درون اصل آیلاق (گرد مانند ماه) باشد:

وگر خان را بـه ترکستان فرستد مـهر گنجوری

پیـاده از بلاساغون دوان آید بـه ایلاقش/ منوچهری

167. ایلجار

= ائلجار = ائل (باخ: ایل) + جار (ه.م) = اجتماع مردم به منظور انجام کاری (1) ؛ ایلجاری = خبررسانی

168. ایلچی

= ائلچی = ائل (ایل) + چی (اک شغل ساز) = سفیر ، پیغام رسان ، خواستگار ؛ ایلچی خانـه = سفارتخانـه : سَرَم فدای تو ای ایلچی خجسته سیر× مگو زبان فرنگی بگو زبان دگر/ امثال و حکم

169. ایلخان/ت

= خان ایل ، بزرگ و شاه مردم ، عنوان سلاطین مغول درون ایران

170. ایلخی

= ایْلخیْ = رها چهارپایـان بـه صحرا به منظور چ ، رمـه اسب (19،1) ؛ درون دیوان لغات الترک (2) بصورت ییْلخیْ ثبت شده است. ریشـه اش معلوم نشد.

171. ایلغار

و ایلقار و یئلقار و یلقا = ایلقار = ایلقا (ایلقاماق = تاخت ، اسب تاختن ، هجوم بردن) + ار (اک) = تاخت ، یورش ؛ ایلغارکنان = درون حال یورش (1)

172. ایلغین آغاجی/گ

= ایْلغیْن (؟) + آغاجی (درخت) = درخت ایلغین ، گز (1)

173. ایلقار

= ایلقار = ایلقا (ایلقاماق = تاخت ، اسب تاختن ، هجوم بردن) + ار (اک) =؟ ، عهد و پیمان ؛ از ایلقار برگشتن = بدقولی (1) ؛ معلوم نیست چه رابطه ای بین این مصدر و معنی این کلمـه هست؟

174. ایلَک خانیـان/ت

= الک خانیـان = غربال خانیـان ، احمدبن علی (شمس الدوله) مؤسّس سلسلة ایلگ خانیـان بـه پایتختی بخارا کـه از بحر خزر که تا چین حکومت کرد. آنـها از نژاد ترک چگلی بودند و به مدت 220سال از 389 که تا 609 ه.ق حکومت د. بـه آل خاقان و قراخانیـان نیز معروفند.

175. آیلین

= آی (ماه) + لین (اک) = هالة دور ماه ، آیلا ، نام (5)

176. آیمان

= آی(ماه)+ مان (سا) = صاف و پاورانی چون ماه ، نام (5)

177. ایناغ

و ایناق = اینا (ایناماق = باوراندن ، اینانماق = باور ) + اق (اک) = باور ، دوست ، بصورت ایناک نیز آمده هست ؛ ایناق خان از رؤسای زند و پدر کریم خان زند : ای ترک نازنین! کـه دل افروز و دلکشی × ایناق دلربائی و امراق اینشی / وصاف

178. اینجو/ت

= اینجه (=نحیف) یـا اینجی (= مروارید) ، شرف الدین محمود مؤسس حکومت آل اینجو کـه در قرن هشتم از اصفهان که تا کناره های خلیج فارس حکومت کرد.

179. ئیل

= ایل = سال ؛ دورة 12 سالة فلکی درون بین ترکهای قبچاق و اویغور هرکدام بـه حیوانی نامگذاری مـی شد کـه هریک از آن حیوانات سمبل خاصی بودند. این دور 12 ساله عبارت بودند از: سیچقان ئیلی (موش) ، اود ئیلی (گاو) ، بارس ئیلی (پلنگ) ، توشقان ئیلی (خرگوش) ، لوی ئیلی (نـهنگ) ، ئیلان ئیلی (مار) ، آت ئیلی (اسب) ، قویون ئیلی () ، پیچی ئیلی (مـیمون) ، تویوق ئیلی (مرغ) ، ایت ئیلی (سگ) ، دوووز ئیلی (خوک). این دور اکنون نیز جزو سنتهای سال تحویل مـی باشد. درون فارسی این سالهای 12 گانـه بصورت شعر آورده شده است:

موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار

زین چار چو بگذری،نـهنگ آید و مار

وآنگاه بـه اسب و هست حساب

حمدونـه ومرغ و سگ وخوک آخرکار

180. بابا

= پدر بزرگ ، پدر ، از ریشـه های ترکی باستان (7) ؛ بصورت papa درون انگلیسی

181. بابک

= بای بک = بای (بزرگ ، بیگ) + بک (بیگ) = بیگ بزرگ ، خان خانان ؛ بابک خرّمدین از مردان مبارز آذری کـه از سال 201 که تا 222 بیست سال علیـه مأمون عباسی بپا خــــاست و از مقرّ خود درون قلعة بابک (واقع درون کلیبر) لطمات زیـادی بـه سپاه خلفای سنّی عباسی واردکرد و ایران را از دست حکومتهای عرب مسلمان نما نجات داد و عاقبت با خیـانت یک ایرانی بنام افشین دستگیـر و سرافرازانـه بـه فجیع ترین حالت کشته شد ؛ همچنین پادشاه بزرگی کـه اردشیر بابکان (مؤسس ساسانیـان) زادة او بود (27).

182. باتان

= باتان و بوتون و بَتَن = مکان و جا ، کامل ، همة مردم ، وطن (معر) ؛ بوتؤ = کامل ، بوتون = تمام ، این ریشة باستانی درون اکباتان (باخ:همدان) و لؤک باتان و آسباتان نیز آمده هست (17)

183. باتلاق

= بات (باتماق = فرو رفتن) + لاق (اک) = فرو رفتنی ، جای فرورفتنی

184. باجّه

= باجا = دریچه ، روزنة نور ، کیوسک با دریچة کوچک

185. باخه

= باخا = باغا = لاک پشت ، حیوان دوزیست مانند قورباغا و توسباغا : آورده اندکه درآبگیری دو بط و یکی باخه ساکن بودند… / کلیله ودمنة ترجمة ابوالمعالی

186. بادیـه

= بایده = بایدا = ظرف دهن پهن کـه از کاسه بزرگتر هست و از دیگ کوچکتر ، احتمالاً با بارداق (ظرفی) همریشـه اند. مولوی درون شعر زیر شیرِ حیوان را با شیر خوردنی جناس آورده هست و بادیة بیـابانی را با بادیة ظرفی: آن یکی شیر هست اندر بادیـــه × وان دگر شیر هست اندر بادیـه!/ مولوی

187. بار

= بار (ترکی باستان) = وار (ترکی معاصر) = دارائی ، موجودی ، سود ، بر ، مـیوه ، اکنون هم کاربرد این ریشـه (بار) درون ترکی بمراتب بیشتر ازفارسی هست (17). آغاج باری = بار درخت ، بارسیز = بی بار ، بارلی = پربار

188. باروت

و بارود = باریت = بار (بارماق = رفتن ، ازدست دررفتن ، جهیدن) + یت (اک) = درون رونده ، جهنده ، مادة منفجره کـه پس از انفجار بشدت حالت جهندگی دارد.

189. باره

= بارا = بار (بارماق = انداختن ، شلیک ، پرت از دست) + ا (اک) = محل شلیک و پرتاب ، قلعه ، دژ ، برج و دژ دفاعی کـه از بالا با دشمن مـی جنگند.

190. باز

پسوندی کـه شدت علاقه بـه کاری خاص را مـی رساند : دغل باز = دغل کار و عاشق دغل کاری ، کلک باز =ی کـه کارش دوز وکلک هست ؛ باز اولماق = عاشق شدن

191. باسلیق

= باسیْلیْق = باسیْل (باسیلماق = پوشانده شدن) + یْق (اک) = پوشانده ، سیـاه رگی زیرپوست ، شاهرگ (1)

192. باشلق

= باشلیْق = باش (سر) + لیْق (اک) = سرانـه ،کلاه ، پوشش سر ، شیربها

193. باشی

پسوندی بمعنی رئیس و متصدی و متخصص: حکیم باشی ، آشپزباشی ، قورچی باشی

194. باغ

درخت انگور و مو ، رز ، تاکستان ، هر بسته و دسته از هیزم (2) ، بعدها این کلمـه تعمـیم پیدا مـی کند بـه هر جای پُر از درختان مـیوه

195. باقلا

= باغالا و باغلا از مصدر باغلاماق (= بستن)= بسته ، سربسته ، از حبوبات خوراکی کـه در داخل غشائی قرار مـی گیرد.

196. باقلوا

= باغلاما= باغلا(باغلاماق= بستن)+ما(اک)= بسته ی، نوعی شیرینی

197. بالابان

= بالا (کوچک ، ضعیف ، کوتاه) + بان (باخ: بانگ) = بانگ کوتاه ، بانگ آرام و دلنشین، از سازهای بادی ، نوعی نی

198. بام

= از ریشةترکی بان (= آواز ، بانگ ، بالای خانـه) کـه این ریشـه درون کلمة نردبان (= نرده بان = نردة بام) نیز باقی مانده است.

199. بانگ

= بان و بانق = آواز ، پشت بام ؛ از مصدر ترکی بانگلاماق = بانلاماق (= قوقولو خروس ، داد و فریـاد ، زِر زدن) ؛ نون آخر بان یـا بانگ بصورت غنـه (ng) هست که درون ترکی باستان استفاده مـی شد ولی الآن یـا بـه ن تبدیل شده و یـا بـه نق. مثلاً همـین بانگ درون جائی بان شده (بانلاماق) و در جائی بانق (بانقیرماق= باغیرماق = شیون و داد و بیداد راه انداختن) آمده است. درون برهان قاطع (27) هر دو ترکیب بانگ وبان آمده است.

200. بای سنقر/ت

= بای (بزرگ) + سنقر (ه.م) = سنقر بزرگ ، شاهین بزرگ ؛ ابن یعقوب از امرای آق قویونلو کـه در سال 896 ه.ق درون ده سالگی بـه حکومت رسید.

201. بایقرا/ت

=1-بای (بزرگ) + قارا (سیـاه ، قوی ) = قهرمان بزرگ

2-بایقیْر(بایقیرماق= غرّیدن ، نعره زدن) + ا (اک) = نعره زن ، غرّان

ابن عمر شیخ بن تیمور از امرای تیمور حاکم همدان(سال 817 ه.ق)

202. بایقوش

= بای (بیگ ، بزرگ) + قوُش (پرنده) = پرندة بزرگ ، جغد و بوم ؛ بایقوشخانـه = کنایـه از جای سوت و کور

203. بخار

= بوُخار = بوُغار = بوٌغ (هوای مـه مانند آب گرم) + ار (اک) ؛ بوخور نیز از همـین ریشـه درون عربی مشتقاتی چون تبخیر گرفته است.

204. بخش

= بخیش = بغیش و باغیش (= عفو ، احسان) = عفو و گذشت ، از ریشـه های ترکی باستان (باخ: پخش) (2)

205. بخو

= بوْغاو = بوْغاغو از مصدر (بوغماق = خفه ، بوْغاماق = گریـه درون گلو گیر ) = طوق گردن حیوانات ، مجازاً زنجیر پای ستوران و مجرمان

206. برابر

= بیرابیر = بیره بیر = یک بـه یک ، یک درون مقابل یک ، پایـاپای

207. بُرک یـارق/ت

= بؤرک (کلاه) + یـاریْق (شکافته ، شکسته ، قاچ دار ، نوعی کلاه قدیمـی کـه بصورت قاچهایی بلند ساخته مـی شد) = کلاه قاچ دار ؛ رکن الدین ابوالمظفّر پادشاه سلجوقی از سال 486 که تا 498 ه.ق

208. برگه

و بلگه(باخ: بلگه و بلله)؛از همـین کلمـه برگ نیز استخراج شده است.

209. بزرگ

= بؤزوک = بؤزو (بؤزومک = صورت قدیمـی بؤیومک = بزرگ شدن) + ک (اک) = بزرگ ؛ درون دیوان کاشغری بزوک آمده هست (2).

210. بزک

= بزه ک = بزه (بزه مک = آرایش دادن) + ک (اک) = آرایش ؛ بزکچی = آرایشگر

211. بَسَق
= باساق= باس(باسماق = پوشاندن) + اق (اک) = پوشش ، سقف ،گنبد

212. بَسقو

= باسقی = باس (باسماق = مسقف ، استتار ) + قی (اک) =کمـین ، استتار بقصد گیر انداختن : بطرف کوه کـه سمت دست راست پادشاه بود بسقو انداخت…/ مجمع التواریخ گلستانـه

213. بسکلیدن

= وام گرفته از مصدر ترکی بسله مک (= درآغوش پروردن ، تربیت ، بزرگ )

214. بسمـه

= باسما= باس(باسماق = فشار ، داخل ) + ما(اک) = فشاری ، ورق طلا و نقرة منقوش ، نام سابق چاپخانـه ؛ بسمـه چی =یکه کارش با بسمـه باشد ، چاپخانـه چی: بسمـه اش رنگی ندارد ازگل بستان فقر × زآنکه سطر چیت اورنگ هوس را مسطر هست / طغرا (19)

دلم ماندازبسمـه چی درون شگفت×ازو دیده ام نقش،حیرت گرفت/ وحید

215. بشقاب

= بوْش (خالی) + قاب (ظرف) = ظرف خالی ، از ظروف آشپزی

216. بشکه

= بوْشقا = بوْش (خالی) + قا (اک) = توخالی ، تودار

217. بَغ

و فغ و بی و بای = بیگ = خدا ، معشوقه ، بزرگ ؛ بغداد = خداداد ، بغستان = بی ستان = بیستون = عبادتگاه ، فغواره = فغ (بت) + واره (مانند / فارس) = بت مانند ، بایقوش (ه.م)

218. بُغاز

= بوْغاز = بوْغ (بوغماق = خفه ، بوْغاماق = گریـه درون گلو گیر ) + از (اک) = گلو ، تنگه ، باب (3) ؛ بغاز داردانل ، سابق خلیج را نیز بغاز مـی گفتند (19).

219. بُغض

= بوْغوز = بوْغ (بوغماق = خفه ، بوْغاماق = گریـه درون گلو گیر )+وز(اک)=گلوگرفتگی ناشی از شدت غم و ناراحتی(باخ:بغاز)

220. بُقچه

= بوُغچا = بوغ (چمدان ، قاب بزرگ لباس) + چا (اک تصغیر) = چمدانک ، وسیلة یـا پارچة کوچک به منظور نگهداری لباس

221. بکتاش

و بهتاش = بیتش و بیگتاش = بیگ (ه.م) + تاش (= داش= هم) = هم بیگ ، غلامان تحت امر یک بیگ ، بصورت بهتاش هم استفاده مـی شود.

222. بَگتر

و بکتر = نوعی لباس جنگی کـه از بهم وصل چند تکه آهن کـه رویش مخمل و زربفت کشیده شده هست ، درست مـی شود ؛ بکترپوش = زره پوش (1،27) ؛ درون برهان قاطع ریشة این کلمـه بگ (بیگ) ذکر شده هست ولی معلوم نشد چرا؟

223. بِگماز

و بکماز و بکمز = ، خوری ، پیـالة ، غم و اندوه ، مـهمانی (1،27) ؛ ریشـه اش معلوم نشد:

آنرا کـه به دست خویش بگماز دهی × اقبال گذشته را باو باز دهی/ معزی نیشابوری

224. بلاغ

= بوُلاق = پوُلاق = پو (بمعنای چشمـه درون ترکی سومری) + لاق (اک کثرت) = جائی کـه چشمـه باشد ، چشمـه ، بصورت ترکیبی با بعضی کلمات : ساوج بلاغ ، قره بلاغ ، آغ بلاغ ؛ احتمالاً پینار (= پونار = بونار) بمعنای چشمـه هم از همـین ریشـه است.

225. بلاغ اوتی /گ
= بولاق اوْتو = بولاق(چشمـه)+ اوْت (گیـاه) + و (اک مضاف) = گیـاه چشمـه،از گیـاهان درمانی و خوراکی، بصورت Water – Cress درون انگلیسی از این اصطلاح گرته برداری شده هست (1،25) .

226. بلدرچین
= بیلدیرچین = بیلدیر (بیلدیرمک = فهماندن ، آگاهاندن ، آشکار ) + چین (اک) = آگاه ، دانا ، نام پرنده ای کـه کاشغری (2) آنرا «بوُدوُرسین» ثبت کرده هست ؛ اکِ چین درون انتهای نام پرندگان دیگر هم دیده مـی شود: گؤیرچین (کبوتر) ، سیْغیْرچیْن (پرستو) ، بالیغچین (مرغ ماهیخوار) ، لاچین

227. بُلغار

= بوُلغار = بوُلغا (بوُلغاماق = بولاماق = برهم ریختن ، آشوب و بلوا ) + ار (اک فاعلی) = برهم ریزنده ، آشوبگر ، قاراشمـیش (در گؤی تورک) ؛ از اقوام ترک باستان کـه تا اروپای شرقی حکومت د و کشور بلغارستان یـادگار آنـهاست (18).

228. بلغاق

= بوُلغاق = بوُلغا (بوُلغاماق = بولاماق = برهم ریختن ، آشوب ) + اق (اک) = درهم برهم ، آشوب ، فتنـه ، شور و غوغای بسیـار ؛ بصورت بلغاک هم آمده هست ؛ بلغاکی = واقعه طلب و فتنـه جو ، بلغاق افتادن = آشوب افتادن و فتنـه برپا شدن ، بلغاق نـهادن = فتنـه برپا (1،27).

229. بلغور

= بوُلغور = بوُلغا (بوُلغاماق = بولاماق = برهم ریختن ، آشوب ) + ور (اک) = گندم و جو شکسته و نیم پخته کـه پس از خیس هم مـی زنند و مـی پزند ، عموماً هرچیز درهم شکسته ، آش پخته شده از بلمـه ، حرف قلمبه و بزرگ ؛ بلغور = حرفهای بزرگ زدن ، تهیـه بلغور (1،25)

230. بِلگا

= بیلقا و بیلگه = بیل(بیلمک = دانستن) + گه(اک) = دانا ، دانشمند(1)

231. بَلگه

= بل (آشنا ، شناخته شده ، مشخص) + گه (اک) = نشان ، علامت ، آرم ، سند ، مدرک (1) ، بلگه مک = مستند ، بمعنای پیچیده شده (برگه ، بلله ) ، هلو و زردآلوی دونیمـه شدة خشکیده (احتمالاً بؤلگه (بؤلمک = قسمت ) به منظور شیئی تقسیم شده صحیح است).

232. بُلماج

و بُلَماج = بوُلاماج = بوُلا (بوُلاماق = هم زدن) + ماج (اک) = هم زدنی ، آش رقیق و بی گوشت (27) ؛ نوعی از کاچی کـه آش بی گوشت و آبکی هست (باخ:تتماج) (1).

233. بلوک

= بؤلوک = بؤل (بؤلمک = تقسیم ، پارتیشن بندی ) + وک (اک) = قسمت شده ، پارتیشن ، البته این کلمـه از انگلیسی (Block) بـه فارسی آمده است. حتی ترکها نیز آنرا بولوک تلفظ مـی کنند غافل از اینکه ، این کلمـه درون اصل همان بؤلوک مـی باشد.

234. بَلّه

= بلله =بل(گرد شده ، بسته) + له (اک) = پیچیدنی ، ساندویچ

235. بنجاق

و بنچاق = بونچاق ، قباله و سند (8) ؛ سند رسمـی درون دفاتر اسناد ، مدرک رسمـی و قانونی (19)

236. بنده

= بن (من) + ده (اک) = اینجانب

237. بو

= بو و پو = دودی کـه از آتشفشان تصعید گردد ؛ پونج (بخاری هیزمـی) و پوسکولتی (دود-مود!) از همـین ریشـه اند.

238. بوته

= بوُتا و در اصل بوُتاق و بوُداق = شاخه ، نـهال کوچک درخت و ریـاحین کـه تازه بنشانند ، بچه و فرزند آدمـی یـا حیوانات ؛ احتمالاً مصدر اصلی این کلمـه بیتمک (= روئیدن) باشد ، آدم بی بوته = آدم ابتر و بی شاخ و برگ ، بیتگی = گیـاه

239. بوران

= بوُر (بورماق = پیچاندن) + ان (اک فاعلی) = بهم پیچیده ، بادغلیظ

240. بوش

= بوْش = خالی ، از ابزارهای فنی توخالی کـه البته این کلمـه ابتدا بصورت ( Bush Bosh ) بـه انگلیسی رفته و بصورت ابزار فنی دوباره بـه زبانـهای دیگر رفته است.

241. بـه به

=کودک قنداقی ،کودک ؛ کلمات دوتائی مانند: دادا ، ده ده ، بابا ، بی بی ، بـه به ، کاکا(قاغا) ، نـه نـه … ترکی اند. این کلمات ابتدائی ترین و راحت ترین کلماتی هست که کودک مـی توان بیـان کند و این ناشی از الهام گرفته شدن زبان ترکی از طبیعت است.

242. بها

= باها = گران ، ارزش و قیمت (1)

243. بهادر

= باهادور و باهادیر و باتیر و باتور= قهرمان ، شجاع و دلاور(8)

244. بی بی

= عمّه ، مادر بزرگ ، خاتون (باخ: بـه به)

245. بیـات
= بایـات = بایـاد = بای (باخ :بیگ) + آد (نام) = نام بزرگ ، کنایـه از خدا: بایـاتآدی ایله سؤزه باشلادیم × تؤره دن ، یـارادان ، کؤچوره ن ، ایدیم / قوتادغو بیلیک

246. بیـات / نان

= بایـات = بایـا (قبل از این) + ت (اک) = قبلی ، چیزی کـه زمان آن گذشته هست ، نان و غذای مانده ؛ بایـاق = زمان خاصی از گذشته

247. بیر

= یک ، واحد ؛ اللهم بیر بیر! = خدایـا ! یکی یکی

248. بِیرام

= بایرام = عید ، نام آقا

249. بیرق

= بایراق = درون ترکی قدیم باتراق (2) = بات (باتماق = فرو رفتن) + راق (اک) = فرو شده ، عَلَمـی کـه در مـیدان کارزار درون زمـین فرو مـی بردند ، پرچم ، علم ، درفش ؛ سنجاق (ه.م) نیز آمده است.

250. بیزار

= بئزار = بئز (بئزمک = بـه ستوه آمدن ، برخود لرزیدن) + ار (اک فاعلساز) = بـه ستوه آمده ، خسته ، از جان سیر شده ؛ بی درون اول کلمـه بعنوان حرف نفی فارسی نیست و اصولاً «بدون زار» درون فارسی مفهومـی ندارد.

251. بیستون

= بی ستان = بی (خدا) + ستان (پسوند مکان فارسی) = بغستان ، عبادتگاه ، پرستشگاه ، کوهی تاریخی با یـادمان هائی از زمان هخاان ؛ تعبیر این کلمـه بـه «بدون ستون» صحیح نیست چرا کـه عبادتگاه ها بدون ستون نیستند!

252. بیگ

= بزرگ ، خان ، زیبا ، خدا ، شاه ؛ از ریشـه های اصیل ترکی کـه با ترکیبات مختلف زیر درون تاریخ آمده است: بیگ(بیگدلی)، بگ(بگتاش)، بای(بایقوش، بای سنقر) ، بی (بیـات) ، بغ (بغداد) ، فغ (فغفور ، فغواره)

253. بیگدلی

= بیگ (ه.م) + دیل (زبان) + ی (اک مضاف) = زبان بیگ ، عزیز مانند بزرگان ، از اقوام ترک کـه در زمان صفویـه ، درون اوج قدرت بودند.

254. بیگم

= بئیگیم = بئیگ (ه.م) + یم (ضمـیر ملکی ، مال من) = بیگ من ، پسوند نام خانمـهای صاحب مقام ، ملکه ، بصورتBegam درون انگلیسی ، ترک ها به منظور احترام و محبت همراه اسم ، ضمـیر ملکی نیز مـی آوردند ، مانند: خانیم ، بیگیم ، غلام ، گولوم ، بالام ، آییْم و…

255. بیل

= بئل = کمر ، وسایل و ابزار ، گاهی ارتباطی با بدن دارند مانند پارو درون فارسی کـه ریشة آن پا هست چرا کـه با پا درون ارتباط هست و درون ترکی بیل با حرکت کمر درون ارتباط هست و به منظور آن نام بئل (= کمر) داده اند.

256. بیلقان/ت

= بیل (بیلمک = دانستن) + قان (اک فاعلساز) = بسیـار داننده ، دانشمند ؛ ابوالمکارم مجیر الدین بیلقانی متوفّی586 ه.ق ازمردم بیلقان شروان و ازشاگردان خاقانی و ازشعرای دربار اتابکان آذربایجان کـه قبرش درمقبره الشعرای تبریز هست (1).

257. بیوک

= بؤیوک = بؤیو (بؤیومک = بزرگ شدن) + ک (اک) = بزرگ ، نام آقا ؛ این کلمـه محرف بزرگ (ه.م) است.

258. پاپاخ

= پاپاق = قسمـی کلاه بزرگ پشمـی (1،19) ؛ این کلمـه تحریف شده هست چراکه مصدر پاپاماق درون ترکی نداریم. شاید درون اصل قاپاق (باخ: قاپو) بوده باشد.

259. پاتق

= پا (فارس) + توق (و توغ وطوق = بایراق ، پرچم عزا ، دسته ای پر مرغ یـا دم اسب بر روی کلاه افسران ترک) = محل نصب پرچم ، محل گرد آمدن (1،2)

260. پاره

= پار (احتمالاً: خُرد ، تکه)+ ا (اک) = تکه شده ، پول خرد ؛ پارچا = پار + چا ، پارچالاماق = تکه و پارچه ، پارداق = تکه و پاره ، پارداقلاماق = تکه و پاره کـه اصولاً درون مورد حیوانات وحشی بکار مـی رود ، پاراق = بی ارزش و بی اصل و نصب و یـا خیلی کم ارزش و نیز سگ پست ؛ ایت اوغلو پاراق = کنایـه از آدم بی اصل و نصب. قطعاً نمـیدانم پار درون ترکی معنای فوق را دارد یـا نـه؟ ولی ترکیبات آنرا درون ترکی داریم کـه در فارسی استفاده نمـی شوند.

261. پاشا

= پاشا = احتمالاً: باشا = باش (سر) + ا (اک) = رئیس ، خان خانان ، افسر ، از ریشـه های ترکی باستان و لقبی به منظور افسران و فرماندهان (17،25). گاهی آنرا مخفف پادشاه مـی دانند درون حالیکه هم قدمت این کلمـه پیشتر از پادشاه هست و هم معنی آن غیر از پادشاه ؛ بصورت Pasha , Pacha درون انگلیسی استفاده مـی شود.

262. پالان

= پال (پوست ، پوسته) + ان (اک) = پوستین ، پوشش ؛ پالتار (لباس) و پالاز (باخ: پلاس) و پالتو کـه همگی بـه نوعی پوشیدنی هست از همـین ریشـه اند.

263. پالتو

پالتوْو = پال (پوسته) + توْو (اک) = پوستین ، آرخالیق ، لباسی دراز کـه روی بقیة لباسها مـی پوشند(باخ: پالان) (18) ؛ کاشغری آنرا بصورت پارتوْ ثبت کرده هست (2)

264. پایـاپای

پایـا پای = پای (سهم ، هدیـه) + ا (به) + پای (”) = سهم درون برابر سهم ، کالا درون برابر کالا. مثل ترکی: پای گئدر ، پای گلر (کالائی کـه برود ، کالائی دیگر بجای خود مـی آورد).

265. پِتِه

= پیتی و بیتی = بیت (بیتمک = نوشتن) + ی (اک) = نوشته ، کاغذ ،گذرنامـه ، مدرک ؛ پیتیک =کاغذ پاره و مدرک بی ارزش ، پتةی را بـه آب انداختن = رازش را فاش (18،2)

266. پُچُک

و پچق = پیچاق = بیچه ک = بیچ (بیچمک = درو ، ب) + اک (اک) = وسلة ب ، چاقو ، کارد (1) ؛ الآن ترکها آنرا پیْچاق تلفظ مـی کنند ولی صحیح همان هست که درون اشعار فارسی آمده است.

267. پخش

= بخیش = بغیش و باغیش (= عفو ، احسان) = احسان ، چیزی را بین مردم احسان ، از ریشـه های ترکی باستان (باخ: بخش) (2)

268. پرت

= پرت از مصدر پرتمک و پرتیمک (= درون رفتن ، درون رفتن استخوان بدن بدون خونریزی) ، از این کلمـه پرتاب هم ساخته مـی شود.

269. پرچم

= برجم و بجکم = موی نوعیکوهی وحشی درون بالای علَم را مـی گفتند کـه بعدها بـه خود علم هم شامل شد ، معادل فارسی آن «درفش»مـی باشد (12):ی نشان دهند درین قلزم نگون * لیکن نـه پرچم هست مر او را ، نـه عنبر هست / اثیر اخسیکتی (27)

270. پرداخت

= پارداق و پارداخ = پار (شفاف ، روشن ؛ پارلاق = شفاف ، پاریلداماق = روشنائی دادن) + داخ و داق (اک) = صیقل و جلا ، جلا سطح فلزات بعد از ماشینکاری یـا ریخته گری … ؛ تبدیل پارداخ بـه پارداخت درون فارسی مانند تبدیل کرِخ بـه کرخت است.

271. پُرز

= پوروز = پور (باخ: پور) + وز (اک) = زائده ، پرز ، غشاء مـیوه

272. پَلاس

= پالاز = پال (پوست ، پوسته) + از(اک) = پوسته ، پوستین ، نوعی زیرانداز نازک (باخ: پالان):

مرا قلّاده بـه گردن بود ، پلاس بـه پشت × چه انتظار ازین بیش زآسمان دارم / پروین

273. پلو

= پیلوْو = برنج پخته ؛ pilaw (25) ؛ نمـیدانم چرا ترکی است؟ و مرجع مذکور تنـها مرجعی هست که آنرا ترکی دانسته است.

274. پنبه

= پانبی = پانبیق بـه همـین معنی درون ترکی باستان (2)

275. پور

= پور= بور= پسر ، جوانة درخت ، پورلنمک = جوانـه زدن نوک شاخه ها ، ترکیبی درون انتهای فامـیلها

276. پولاد

= پوْلاد = بی باک ، از نامـهای قدیمـی ، فولاد ،ی کـه سردی و گرمـی را چشیده (5) و مجازاً آهنی کـه در دماهای خیلی بالا ذوب شده و در آب سرد ریخته مـی شود که تا فولاد خشک بدست آید. اگر بـه تدریج دمای ذوب کاهش یـابد بـه فولاد نرم مـیرسیم .

277. پِهِن

= پئهین = فضولات چهارپایـان (1)

278. پیسی

از ریشة ترکی پیس(= بد، نامناسب ، نامرغوب) ، نوعی مریضی(18)

279. پینار

= پیْنار = بیْنار و بوُنار = چشمـه ، نام ؛ احتمالاً ریشة اصلی پینار نیز مانند بولاغ عبارتست از بو (= چشمـه).

280. تا

= تای = لنگه ، ینگه ، تک ، نظیر ، کیسه وگونی ، طرف و سو ، ساحل ، درون متون ترکی باستان بمعنی ینگه وجفت آمده ، مانند «آی تای» بمعنی لنگة ماه کنایـه از خدا ؛ تایـا = کیسه یـا واحد کیسه

281. تابور

و طابور= تابیْر و تاوور= کتیبه ، فوج ، صف(1).
282. تاب

= تاو و توْو = سرعت ، شتاب ، تاب ، مسطح ، نای و نفس ، احتمالاً مصدر دویدن (فعل امرِ دو) درون فارسی از همـین ریشـه هست ؛ توْو گئدمک = سریع و باشتاب و به دو رفتن ، توْولاماق = تاباندن و چرخاندن و سر کار گذاشتن ، توْودان دوشمک = از نفس افتادن و کم نای شدن ، توْولانماق = دور زدن و علاف گشتن

283. تابه

و تاوه = تاوا = تاو (پهن و بزرگ) + ا (اک) = هرچیز پهن و باز ، ظرف باز و پهن آشپزی ؛ تاوا داشی = سنگ پهن و بزرگ ، تاوار = بزرگ و درشت و مال و جنس (3)

284. تات

عنوان مردمان غیرترک تحت حکومت ترک ، عموماً فارس زبان

285. تاجیک

= تاتجیک = تات (ه.م) + جیک (اک) = تاتی ، مردمان غیرترک تحت حکومت پادشاهان ترک ، عموماً فارسها ؛ ترکیب تاجیک مانند یئنجیک هست ، تازیک و تاژیک و تاجک هم درون تاریخ آمده است.

286. تاراج

= تارا (تاراماق = شانـه ، زدودن چرک ، بهم ریختن جهت منظم ، پاک ، برچیدن) + ج (اک) = پاک وبرچیدن ، بهم ریختن ؛ تاراق = وسیلة بهم ریزنده ، شانـه ، همریشـه با تراش و تاراندن

287. تاراندن

مصدر جعلی و وام گرفته از مصدر ترکی تاراماق (= بهم ریختن جهت منظم ، پاک ، برچیدن ، شانـه )

288. تارْوِردی

= تاریْ وئردی = تاریْ (خدا) + وئردی (داد) = خداداد ؛ ریشة «تاری»از 5000 سال پیش بصورتهای مختلف تانری ، تانقری ، تنقری ، دینگری و تونگری درون ترکی آمده است.

289. تازی.1

در اصل تازیک (باخ: تاجیک) ؛ البته این کلمـه عنوانی بود کـه ترکها بـه غیرترک لقب داده بودند ولی همـین اسم بعدها از طرف فارسها بـه غیرفارسها (مخصوصاً عربها) لقب داده شد.

290. تازی.2

= تازیْ = تاز (باخ:تاس) + یْ (اک) = سگ بی مو ، سگ شکاری کـه نسبت بـه بقیـه سگها کم مو و لاغر اندام است. ممکن هست این کلمـه از فعل امر تاختن درون فارسی نیز آمده باشد ولی درون فارسی چنین ترکیبی را از اسم مـی توان ساخت نـه فعل.

291. تاس

= تاز = موی سرریخته ،کَل ، از ریشـه های قدیمـی ترک ؛ تازقوی = بی شاخ (2)

292. تالار

= تالوار = ایوان ، کلبة دهقانی ؛ تالواردا توْی سالیبلار = درون ایوان عروسی گرفته اند. طالار (معر) ، کلبة چوبی (1) ؛ از همـین معنی اخیر مـی توان فهمـید کـه این کلمـه سابقاً درون مفهوم دیگری استفاده مـی شد.

293. تالان

از مصدر تالاماق (= غارت ، چپاول ) = غارت ، چپاول ؛ تالانچی = غارتگر

294. تام
و توم = کامل ، درون ترکی باستان نام آقا ؛ تامای = ماه کامل ، از الهه ها (2،17) ، احتمالاً این ریشـه بـه عربی رفته و تمام ، تامّ ، اتمام و… از آن مشتق گرفته شده است.

295. تانری

= خدا ، این ریشـه از 5000 سال پیش بصورتهای مختلف تانری ، تانقیری ، تونقوری ، تونگری و تاری درون ترکی استفاده شده است:

هر یک عجمـی ولی لغزگوی × یلواج شناس تنگری جوی / خاقانی

296. تاوان

= تاو (بزرگ ، مال و جنس(3)) + ان (اک) = معادل با مال و جنس ، خسارت ، جریمـه

297. تُبره

= توْربا = کیسة بزرگ :

زر نابش فتد بـه کف بی شک × بخرد توبره به منظور ایشک / دهخدا

298. تُپاله

= توْپالا = توْپپالا = توْپمالا (توْپمالاماق = گرد ، گرد آوری ، جمع ) = گرد شده ، پشکل (3)

299. تپانچه
= توْپانچا = توْپان (= تپن = ضربه زننده) + چا (اک) = ضربه زنندة کوچک ، قدیم بـه معنی سیلی و ضربه با کف دست بود ولی الآن بـه سلاح کمری گویند (12).
300. تپاندن

حالت متعدی از مصدر جعلی تپیدن(تپمک = داخل شدن با فشار). مانند: از سرما زیر پتو تپیدم. تپیدن درون معنای ضربان قلب مصدر اصیل فارسی هست و نباید با این مصدر جعلی اشتباه گرفته شود.

301. تُپُق

= توْپوُق = مچ پا ، قوزک پا ، لکنت زبان ، چاق ؛ تپق زدن = حرف بی اراده زدن ؛ احتمالاً این کلمـه ثقیل شدة تپیک (لگد ، رو پا) باشد.

302. تپمـه

= تپمـه = تپ (تپمک = چیزی را بزور داخل ) + مـه (اک) = چپاندنی ، اصطلاح نظامـی

303. تپّه

= تپه = سر ، فرق ، قلّه ، هیکل ؛ «تپه گؤز» درون کتاب دده قورقود بمعنییکه درون پیشانی یک چشم دارد آمده است. برهان قاطع (27) هم آنرا ترکی مـی داند. نمـی دانم با مصدر تپمک (= تپاندن) چه رابطه ای دارد.

304. تُتُق
= توُتوُق = توُت (توتماق =گرفتن ، پوشاندن) + اُوق (اک) = ابر سیـاه (هوای تتقی) ، پردة پیـاز (تتق پیـاز) ، چادر (تتقش راپوشید) ، آسمان (تتق سپهرگون ، تتق نیلی) :

شب ، تُتُق شاهد غیبی بُود × روز کجا باشد همتای شب؟ / مولوی

سّرخداکه درتتق غیب منزویست×مستانـه نقاب زرخساربرکشیم/حافظ

305. تتماج

= توُتماج = توُت (توتماق = گرفتن) + ما (اک) + اج (اک) =گرفته ، آشی با آرد ، آش برگ (1،27،19) ؛ اکِ ماج به منظور آش درون جاهای دیگر هم دیده مـی شود: اُماج (ه.م) و بلماج (ه.م). بعید نیست کـه آج همان آش باشد. یعنی: آشِ توتما ، آش بولاما ، آش اوْوما: چونکه تتماجش دهد،او کم خورد×خشم گیرد،مـهرها را بردرد/مولوی

306. تخم

= توْخوم = توْغوم و دوْغوم = دوْغ (دوْغماق = زائیدن ، تکثیر ، زیـاد شدن) + وم (اک) = فزونی ، تکثیری ، زادنی ، بذر ، فرزند ، خلف ، درون اصل نقش تخم نیز همان تکاثر و ازدیـاد است.

307. تُخماق

= اسم و مصدر توْخماق (= زدن ، کوبیدن) = افزارچوبی به منظور کوبیدن گوشت یـا لباس ؛ این کلمـه احتمالاً ثقیل شدة دؤیمک (= دؤگمک = تؤگمک = توْخماق) است.

308. تر

= عرق ، خیس ، نم و رطوبت ؛ ترلمک = عرق و خیس شدن

309. ترخون /گ

= ترخون و ترخان = از گیـاهان ؛ بصورت Tarragon درون انگلیسی

310. تراش

= تاراش = تارا (تاراماق = شانـه ، زدودن ، پاک ) + اش (اک) = وسیلة تمـیز و زدودن ؛ از دیگر ریشـه های این کلمـه درون فارسی داریم : تراشیدن ، تاراج ، تاراندن ، تراشـه ، تریشـه

311. تَرْک

= تر (ترمک = جمع ، بار ) + ک (اک) = جای بار ، ترک اسب و دوچرخه و موتور کـه سواره ملزومات خود را آنجا قرار مـی دهد ، پشت زین

312. تُرک
= تورک = توروک ، کـه بنا بنظرخانم عادله آیدین خفیف شدة توُروُق (= دوروق) بـه معنی «قوم ساکن ویکجانشین» هست البته درغزل فارسی لغت تُرک کنایـه از زیبارو است:

اگر آن ترک زنجانی بدست آرد دل مارا

به خال هندویش بخشم مغان و آستارا را !

313. تُرکان

و تَرکان = تارکان = عنوان بانوی دربار ، لقبی ارجمند به منظور خانمـها ، این کلمـه درون ترکی قدیم بهمـین صورت آمده هست ولی آنرا بـه اشتباه تُرکان مـی گویند.

314. تُرکمن

= تورکمان = تورک (ترک) + مان (شبیـه ، قوی ، اک مبالغه) = شبه ترک ، خیلی ترک ، عنوان مردمانی کـه ازنظر زبانی ترک بودند ولی ظاهرشان با ترکهای اوغوزی فرق داشت.

315. تسمـه

= تاسما = تاس (قاب فلزی پهن ، شئی دایروی) + ما (اک) = جسم حلقوی ، چرم خام (1) ، موی شانـه کرده ؛ طسمـه (معر) (27)

316. تشک

= دؤشـه ک = دؤشـه (دؤشـه مک =گستردن ، پهن ) + ک (اک) = پهن ی ،گستردنی

317. تُغار

= تاغار= داغار= ظرف سفالی یـا گِلی به منظور ماست وخمـیر ، واحد وزنی تقریباً برابر با 10 کیلوگرم (1)

318. تفنگ

= توفه ک = توف (صدای فوت با دهان ، باد دهان) + اک (اک) = فوت ی ، وسیله ای کـه با آن فوت کنند ، قدیم درون بین ترکها چنین رسم بوده کـه داخل چوبی را خالی مـی د و شئی ریزی درون داخل آن قرار مـی دادند و با فوت درون داخل چوب ، پرندگان را مـی زدند (مانند همانکه شاهدانـه را درون داخل بدنة خودکار گذاشته و بزنند). این وسیلة ساده درون دیوان لغات الترک با توفه ک و دووه ک نامگذاری شده هست (2)

319. تک

= تنـها ، ساده ، یک ، حرف فاصله ، مانند ، انتها (25) ؛ تکم = تنـهایم ، زنجانا تک = که تا زنجان ، آیتک = مانند ماه ، قویو تکی = ته چاه

320. تکاب / ج

= نام جعلی تیکان تپه (تپة خاردار) از شـهرستانـهای آذربایجانغربی

321. تکش/ت

= تکیش = تک (ه.م) + یش (اک) = بی همتا ، ابوالمظفر علاءالدین بن ایل ارسلان از سلسلةخوارزم شاهی (5) ؛ شاید ریشـه اش تک (ه.م) باشد:

تکش با غلامان یکی رازگفت×که اینرا نباید بـه بازگفت/سعدی

322. تکلتو

= تک آلتیْ = ترک آلتیْ = ترک (ه.م ، زین) + آلت (زیر) + یْ(اک مضاف) = زیر زین ، نمدی کـه زیر زین بر پشت اسب مـی اندازند ، نمد زین ، آدرم (1،25)

323. تکمـه

= تیکمـه = تیک (تیکمک = دوختن) + مـه (اک) = دوخته ، دگمـه

324. تکّه

= تیکه = تیک (تیکمک = دوختن ، بستن) + ه (اک) = دوختنی ، درون اصل مقداری پارچه به منظور وصله کـه بعدها تعمـیم پیدا مـی کند بـه هر چیز کم مقدار ، لقمـه ، قطعه ، درون ترکی باستان تیکوْ آمده هست (2).

325. تَکه

= ته کـه = بُز نر (1) ؛ تکه ساققالی = ریش بزی

326. تگین

و تکین= شاهزاده ، خوش ترکیب ، پهلوان،پسوندی درون نامـهای ترکی ، عنوان پادشاهان غزنوی(367 که تا 582 ه.ق) مانند: سوبک تگین (سبکتکین) مؤسس سلسلة غزنویـان ، آلپ تگین: پند از هرکه گوید گوش دار × گر مثل طوغانش گوید یـا تگین/ ناصرخسرو

327. تِل

= تئل = زلف سر ، کاکل ، موی جلوی سر (25)

328. تلاش

= تالاش = تالا (تالاماق = جنب و جوش ، دنبال چیزی گشتن) + اش (اک) = جنب و جوش ، پی چیزی رفتن ؛ مصدر «متلاشی» (= تلاش کننده) درون عربی نیز از همـین ریشـه است.

329. تلیشـه

= تیلیشـه = تیلی (تیلیمک = خُرد ، ب) + شـه (اک) = خرده ریزه ، خردة چوب وکاغذ (1)

330. تمشک

= تؤمشوک = درختچه ای و نوعی خوردنی پرنده (2)

331. تُمغا
= تومغا و دامغا = دام (دامماق = چکیدن) + غا (اک) = چکیده ، مـهرهای شاهانة قدیمـی کـه بوسیلة چکاندن یـا پرس جوهر یـا داغ بدست مـی آمد ، داغ ، مُهر ، نشانـه ، تهمت ؛ آل تمغا = مـهرسرخ ، مـهرشاهانـه با جوهرسرخ درون بالای طومارها ، قره تمغا = قارا تومغا = مـهر شاهی با جوهر سیـاه: خون بدخواهان او آل هست و برحکم ازل* آنچنان حکم آل تمغا برنتابد بیش از این/ سلمان ساوجی

چهار امـیر را معین فرمودو هریک را قراتمغائی علیحده…/ تاریخ غازان

332. تن

= وجود و بدن ؛ کلمة اصیل ترکی (18،2)

333. تُنبان

= تومان = توما (توماماق = پوشاندن) + ان (اک فاعلساز) = پوشاننده ، پوشانندة تن و عورت ، شلوار زیر

334. تنبک

= تومروک درون ترکی باستان ، از سازهای ضربی (18،2)

335. تُنُک

= تونوک = تون (کم نای ، ضعیف) +وک (اک) = ظریف ، نازک ، شکننده ؛ تنکه = شلوار ضعیف و کوچک

336. تُنُکه

= تونوکه = تون (ضعیف ، کم نای) + وک (اک) + ه (اک) = کوچک ، شلوارک ، ، باخ: تنک

337. تُنگ

= تونگ (مأخوذ از تونج = آلیـاژ مس و روی) = کوزة دهن تنگ ، ظرف ظریف گردن به منظور شربت خوری

338. تنور

و تنّور (معر) = تندیر درون ترکی = تمدیر (تمدیرمک و تامدیرماق = سوزاندن) ؛ تامو (= جهنم) از همـین ریشـه هست ، وظیفة اصلی تنور نیز حرارت هست نـه نور و در اصل چندان هم نور نمـی دهد لذا ریشة این کلمـه «نور» نیست(18).

339. توپ

توْپ = نوعی سلاح جنگی ، بستة پارچه ، وسیلة بازی (1) ؛ این کلمة اصیل ترکی درون ترکیبات زیـادی آمده است. مانند: توپمالا (باخ: تپاله) ، توپوز ، تپانچه ، توپارلاماق (باخ: توپیدن)
340. توپوز

= توْپوز = توْپ (گرد) + وز (اک) = گردگون ، آلت آهنی کـه سرش مانند چماق گرد هست ، گرز ، دُبّوس (معر)

341. توپیدن

مصدرجعلی فارسی کـه از توپ ترکی تشکیل شده هست ؛ توْپارلاماق = بـه توپ بستن ، مانند توپ سری داد زدن

342. توتک

= توتوک = توت (توتمک = دود ، سوختن) + وک (اک) = سوخته ، فراق (3)

343. توتون

= توتون = توت (توتمک = دود ) + اون (اک) = دود ، نوع تنباکو ؛ همچنین توتسوله مک (= توستوله مک) و توتسو (توستو) و دود (توت) همریشـه با توتون هستند.

344. توختن

از مصدر ترکی توخوماق(= بافتن)،احتمالاً دوختن هم از همـین ریشـه هست ؛کینـه توزی = کینـه توختن =کینـه بافتن ؛ درون فارسی بافتن مصدر معادل آن مـی باشد. البته معنای توختن درون فارسی تعمـیم یـافته است.‏

345. تور

= توْر = شبکه ، دام ، از ریشـه های قدیمـی ترکی (2)

346. توران

= توُر(تورماق یـا دورماق = ماندن ، حرکت ن) + ان (اک فاعلساز) = مانده ، ثابت ، ترک ها چون قوم یکجانشین و شـهر نشین بودند سرزمـینـهایشان توران خوانده مـی شد ؛ همریشـه با تُرک

347. تورج

= توُراج = توُر (تورماق یـا دورماق = یکجاماندن) + اج (اک) = محکم واستوار ، پرندة وحشی شبیـه کبک ، درّاج (معر) ؛ نام بزرگترین پسر فریدون کـه توران منسوب بـه اوست (1،2،19،27):

الا که تا بانگ دراج هست و قمری × الا که تا نام سیمرغ هست و طغرل/ منوچهری دامغانی (27)

348. توسن

= توْوسان= توْوسا(توْوساماق = چست و چابک رفتن)+ ان (اک فاعلی) = چست و چابک رونده ، سرکش ؛ توْوسون = وحشی و رام نشده

349. توک

= توک = مو ، دسته مو یـا پشم ، مشانی ، کاکل اسب (1)

350. تولک

= تولک = توله (توله مک = صاف ، زدودن پَر زائد ، از بین بردن پر و رویش پر تازه) + ک (اک) = پر ریزی و درآوردن پرهای جدید ، پرریزی ابتدائی جوجة پرنده

351. تومان

= تومن = ده هزار ، واحد پولی معادل ده هزارلیر ؛ تومن مـین = ده هزار هزار = یک مـیلیون ، بیشمار: ئوکوش ئودو ایله،تومن مـین ثنا × اوغان بیر بایـاتا اونا یوخ فنا / عتبه الحقایق

352. توی

=توْی = عروسی وجشن ، درون ترکی باستان بمعنی مجلس ، بصورت طو و طوی بـه عربی رفته هست (1،25،18)

353. ته

= تگ و تک و ته = انتها ، حرف ربط که تا ، منتها الیـه چیزی ، درون ادبیـات فارسی تک نیز استفاده شده؛قویو تکی= ته چاه، زنجانا تک = که تا زنجان:

در تگ جوهست سرگین ای فتی×گرچه جو صافی نماید مرترا/ مولوی

354. تیپا

= تیپا و تیپاق (معادل تپیک درون ترکی جغتائی) = با زور زدن ، لگد

355. تیر

از مصدر تیره مک (= دیره مک = پایـه ، لَم دادن) ، باخ: دیرک

356. تیز

= تئز = سریع ، تند ؛ البته شاید تیز به منظور لبة چاقو ترکی نباشد ولی درون اصطلاحهائی مانند تیز رفتن (تند و سریع رفتن) ترکی است.

357. تیشـه

= دئشـه = دئش (دیشمک = تراشیدن سنگ با تیشـه ، تیز دندانة داس) + ه (اک) = وسیلة تراش سنگ

358. تیلیت

= تیر یـا تیل (تیلمک و تیرمک = ب طولی ، ب) + یت (اک) = برش طولی خورده ، برش شده ، تکه نانـهای بریده شده و خیس شده درون آب گوشت ؛ تیرید نیز از مصدر محرف تیرمک بدست آمده همچنین با تلفظ ثقیل از مصدر تیْلماق کلمة تیْلتا (تیْل + تا) بدست مـی آید کـه ترکها غالباً تلفظ اخیر را مورد استفاده قرار مـی دهند.

359. تیماج

= توُماج و توُماش = توما (توماماق = پوشاندن) + اج (اک) = پوشش ، چرم دباغی شده ، پوست تمـیز شدة بز (1) ؛ اگر از این مصدر باشد وجه تسمـیه اش را نمـی دانم.

360. تیمار

= توُمار= درک یک شخص ، خدمت بـه درمانده بامحبت نـه ترس (7) ، نام خانم ؛ تومار خانم کـه کوروش استیلاگر را درون جنگی پیروزمندانة تعی درون حوالی جیحون از پای درآورد(20).

361. تیمور

و تَمور = توْموُر = دمـیر = آهن (2) ، مردآهنین ، لقب امـیر تیمور گورکانی یـا تیمور لنگ ؛ دمـیر به منظور آهن و تیمور به منظور مرد آهنین مانند پولاد و پولادین درفارسی و استیل و استالین درون انگلیسی است:

سلطان تَمر آنکه چرخ را دلخون کرد

وز خون عدو روی زمـین گلگون کرد/ فرهاد مـیرزا (27)

362. جاجیم

= جئجیم =کئجیم =کئزیم =کئز (کئزمک = صورت قدیمـی گئیمک = پوشیدن) + یم (اک) = پوشش ، تغییر کاف بـه جیم را درون صحبتهای روزانـه هم مـی توان دید:کئچل - چئچل ، کوچه - چوچه

363. جار

= قشقرق؛جار وجنجال= داد وبیداد ، جارچی = خبردهنده ، خبرچی

364. جُربُزه

= جوربوز = گوربوز = تنومند و قوی ، با شـهامت ؛ فلانی جربزة (شـهامت ، قدرت) این کار را دارد.

365. جر دادن

مصدر جعلی از مصدر ترکی جیرماق (= پاره )

366. جرگه

= جؤرگه = چؤرگه = چؤر (= صف ، ردیف) + گه (اک) = بـه صف ، بـه ردیف (باخ: چریک) (2)

367. جغَتای
= جوغاتای = جوغ (بچه، باریک و کوچک) + ا (به) + تای (مانند) = کودک وش ، نام اصلی سیمـینـه رود (5)

368. جقّه

و جغه و جیقه = جیققا و جیغا = جیق (چیْغماق و چیخماق = سر برآوردن) + قا (اک) = سر برآوردنی ، تاج ، هر چیز تاج مانند یـا پر کـه به کلاه نصب کنند (1).

369. جُلّ

= چوْل و جوْل = پالان ، پوشاک ، پوشاک چهارپایـان ؛ جوْلون سودان چیخارتدی = (کنایـه از بزور حاجت و نیـاز خود را برآوردن)

370. جلگه

= جؤلگه = چؤلگه = چؤل (باخ: چول) + گه (اک) = جای فراخ و هموار و صاف

371. جلو

= جیلاو وجیلوْ = پیش ، افسار اسب کـه در جلوی صورتش مـی بندند (1) کـه بعداً این کلمـه تعمـیم پیدا مـی کند بـه هر چیز کـه پیش باشد.

372. جوال

= جوُوال و چوُوال = چوُخال و چوُخا = زیر انداز یـا پارچة پشمـی ، بالاپوش نمدین چوپانـها؛چوُخار=زره آهنین جنگی روی اسب یـا سرباز

373. جوجه

= جوجه = جو (صدا) + جه (اک) = جوجو کنندة کوچک

374. جور

= جور = گونـه ، مناسب ؛ بوجور = اینگونـه ، جورله مک = جور ، جورلش مک = جور شدن

375. جوشیدن

جوشماق درون ترکی و جوشیدن درون فارسی از مصدرهای مشترک هست که درون هر دو زبان بـه وفور مورد استفاده قرار مـی گیرد. شاید هم فارسی باشد چون درون ترکی مصدر قایناماق هم درون این معنی داریم ؛ جوش = بجوش ، جوشدی = جوشید

376. جوق

= چوُغ و چوْخ و جوُخا و چوْخا و جوُغ = زیـاد ، گروه ، جمعیت بسیـار زیـاد ؛ درون ترکی معاصر چوخ استفاده مـی شود و نیز جوْوقا قورماق = تجمع ؛ باخ: سرجوخه: پای او مـی سوخت از تعجیل و راه × بسته از جوق زنان همچوماه/ مولوی

عجب این غلغله ازجوق ملک مـی آید×عجب این قهقهه ازحورجنان مـی آید/مولوی

377. جوله

و جولا=جوْلا= بافنده. همریشـه با جلفا: دیبه ها بی کارگاه و دوک و جولا بافتن * گنج ها بی پاسبان و بی نگهـبان داشتن / پروین اعتصامـی

378. جیران

= جئیران = مارال ،آهو (1)
379. جیک

= حالتی کـه در بازی ، قاب (آشیق ، اُشتق) درون گودی بخوابد و پشت آن رو شود (برعبؤک) ، حالتی کـه لاک پشت برگردد ؛ بیک = بؤک ، جیکین - بؤکونون بیلیرم = جیک و بیک او را مـی دانم

380. چابک

= چابوُک و چئویک=زرنگ و کاردان،«شابوک»صورت قدیکی آن(2)

381. چاپار

= چاپ (چاپماق = تاخت ) + ار (اک فاعلساز) = اسب تازنده ، پستچی ، سیستم رساندن نامـه درون سابق

382. چاپیدن

مصدرجعلی فارسی وام گرفته از مصدر ترکی «چاپماق» (= تاخت وتاز)

383. چاتاغ

وجاتاغ = چاتاق = چات (چاتماق = بار) + اق (اک) = بار ، چیزی کـه بار را تحمل کند ، تختة دار بر سر ستون خیمـه:

ای خیمة تو بـه ز بهشت برین بقدر × جاتاغ خیمة تو سزد از سپر بدر/ سوزنی (19)

384. چاتلانقوش/گ

و چاتلاقوچ = مـیوة درخت پستة وحشی کـه از آن ترشی درست مـی کنند (1) ؛ بوته ای با ساقه و شاخة یکسان کـه در کنار مزارع گندم مـی روید و روستائیـان از آن بعنوان جارو استفاده مـی کنند.

385. چاتمـه زدن

= چاتما = چات (چاتماق = بار ، روی هم سوار ، روی هم گذاشتن ، بهم رسیدن) + ما (اک) = روی هم سوار کرده ، روی هم گذاشته ، درون اردوها اسلحه ها را سه تائی بصورت هرم چیدن که تا از سو استفادة انفرادی آن جلوگیری شود.

386. چاخان

= چاخ (چاخماق =؟) + ان (اک فاعلساز) = شارلاتان ، فریبنده ، لاف زن

387. چادر

= چاتیْر و جاتیْر و جاجیْر ودر غزی جاشیْر = خرگاه ، خیمـه ، چادر (2) ، همریشـه با چتر (ه.م)

388. چارق

= چاریْق = کفش ساق بلند کـه بندها درون ساق بسته شود ؛ احتمالاً درون اصل ساریْق (ساریْماق = پیچاندن ، بستن) باشد :

تو کجائی که تا شوم من چاکرت×چارقت دوزم شانـه سرت/مولوی

389. چاق.1

= چاغ = سلامتی ؛ حالت چاغه؟ = حالت خوب است؟ ، دماغ چاق = خوب مزاج (1)

390. چاق.2
= چاغ = زمان ؛ چاغ آدم درون بهشت لایزال … (1)

391. چاق.3
= چاغ = درشت هیکل (1،25)

392. و
= چاغالی = چاغا آلی = چاغا (بچه و نورس درون ترکمن ها) + آلی (آلو) = آلوی نورس و شاید نرسیده و ترش ؛ بعید مـی نماید کـه ترکیب این کلمـه بصورت چاغ + آلی (آلوی چاق ؟) باشد.

393. چاقو
= چاققی و چاغیْ = چاغ(چاقماق = ب) + قی یـا یْ (اک) = بُرنده ، وسیله ب،چاققی چی= چاقوکش،همریشـه با چاک چاک و چکاچاک

394. چاک چاک

= چاق چاق = بریده بریده ، چاک دامن = شکاف و بریدگی درون طرح دامن (باخ: چاقو)

395. چاکر

= چاکیر= نوکر ، «شاکر»صورت عربی این ریشـه هست (1)

396. چال

= اسبی کـه دارای موهای سرخ و سفید هست ، بچة شتر ، ریش سیـا ه و سفید (1،27)

397. چالاک

= چالاق = چال (چالماق = تلاش ، جدال ) + اق (اک) = تلاشگر ، رزمجو

398. چالانچی

= چال (چالماق = نواختن ، زدن) + ان (اک فاعلی) + چیْ (اک شغل) = نوازنده ، خواننده ، سازندة ساز ، ساز زن (1)

399. چالش

= چالیْش = چال (چالماق = زدوخورد) + یْش (اک مفاعله) = زد وخورد ، دعوا با هم ، جنگ :

ور نبودی نفس و شیطان و هوا × ور نبودی زخم و چالیش و وغا / مولوی

400. چاوش

= چوْووش = چوْو (چووماق = خبر ، شایعه ، خبری را با آب وتاب و سر و صداگفتن) + وش (اک) = پیـام ، خبر ، خبر با داد و فریـاد ، شخصی کـه آواز بخواند و جلوی کاروان برود :

حیدربابا! قاراچیمن جاداسی × چوووش لارین گلرسسی صداسی/ شـهریـار

401. چاویدن

مصدر جعلی فارسی و وام گرفته از مصدر ترکی چوْوماق (= فریـاد ، شایعه پراکنی ، خبر دادن) ؛ چاو چاو = شور و غوغا:

مرغ دیدی کـه بچه زو ببرند×چاوچاوان درت چونان است/سمرقندی

402. چای/ج

= رودخانـه ، پسوندی درون انتهای اسامـی جغرافی: آجی چای ، قوروچای ؛ درون لهجه های دیگر ترکی سای و سئی هم گفته مـی شود مانند رودخانة یئنی سئی(رود جدید) درون چین(باخ: سیل)

403. چپار

= چاپار= ؟ ، عموماٌ هرچیز دورنگ ، ابرش (1،19). ریشـه اش اگر همان چاپماق (= چاپیدن) باشد ارتباطش معلوم نیست.

404. چپاندن

= تپاندن = مصدر جعلی فارسی و وام گرفته از مصدر ترکی تپمک (= بزور فرو ). درون ترکی هم این فعل بصورت چپمک محرّف شده و همان طور کـه تپیک از تپمک گرفته شده هست ، چپیک (کف زدن) نیز از چپمک اشتقاق یـافته است.

405. چپاول

= چاپوْوول = چاپوْ (ه.م) + وول (اک) = تاخت و تاز، یغما

406. چپِش

= چپیش = بچة بز شش ماهه (1)

407. چپق

= چوُبوُق =شاخة نازک و باریک ، ترکه ، چوبدستی کوچکی کـه گندمکاران به منظور راندنـها بـه بدنشان مـی زنند (27) ، وسیلة کشیدن توتون و تنباکو (1) ؛ احتمالاً درون اصل چؤپوک (چؤپ + وک = چوبی) بوده و بعداً ثقیل شده است. بصورت chibouk درون فرانسه استفاده مـی شود (27).

408. چپل

و چفل = چوه ل = احتمالاً چپ ال = چپ (فارسی) + ال (دست) = چپ دست (در نوشتن) ، کج دست (در اخلاق) ، کنایـه از آدم نادرست (1)

409. چپو

= چاپوْ = چاپ (چاپماق = چاپیدن ، تاختن) + وْ (اک) = غارت ، تاخت ؛ چپوچی = غارتگر

410. چتر

= چه تیر= چاتیر= چات (چاتماق = بار ، انداختن روی چیزی ، بهم رسیدن) + یر (اک) = بار ، بهم رسیده ، همریشـه با چادر ، درون چادرصحرائی و چتر درون مرکز آنـها پارچه بهم مـی رسد. همچنین درون چاتمـه (ه.م) با قنداق سه اسلحه روی زمـین و سرشان بهم مـی چسبد

411. چِچک
= چیچک = غنچه ، گل (1)

412. چخماق
= چاخماق هم اسم و هم مصدر (= درخشیدن ، جرقه زدن ، کوبیدن مـیخ ، درخشنده و جرقه زننده) ؛ شاخماق صورت قدیمـی تر این مصدر هست ، ایلدیریم شاخدی = رعد و برق زد ، شیمشک چاخدی = رعد و برق زد ، یکی از موارد استفادة مصدر چکاندن درون فارسی کشیدن ماشة اسلحه هست که درون این معنی درون اصل چخاندن (از چخماق) است.

413. چخیدن

مصدر جعلی از مصدر ترکی چخماق (= چاقماق = ب ، زد و خورد ) ؛ درون فارسی بیشتر مفهوم جنگ و ستیزه از آن استفهام مـی شود (27) ؛ همریشـه با چاقو (ه.م): ما را بدانتو نیـازست درون جهان * طعنـه مزن کـه با دومن چرا چخی؟/ائی مروزی

بسی با عشق تو عقلم چخیدست×ولی عشق تو غالب مـی نماید / عطار

414. چدن

= چوُدان = آهن آبدیده ؛ چووون / چویون / چوزون نیز درون تاریخ آمده هست که درحال حاضر چویون متداول هست ؛ چویون قاب = ظرف فلزی (لعابی)

415. چراغ

= چیْراق = چیْر (چیْرماق = چیْریْماق = سو دادن) + اق (اک) = سوسو کننده ، نوردهنده

416. چِرک
= چیرک = چیر (چربی و روغن) + ک (اک) = چرک بدن کـه حاصل رسوب چربی بدن بـه لباس هست ، الآن هر مایع لزج و ناپاک

417. چُرک
= چؤره ک = نان (1)

418. چروک
= چوروک = چورو (چورومک = پژمرده شدن ، پوسیدن) + ک (اک) = پژمرده ، پوسیده

419. چریک

«چئری» و «یئنی چئری» درون قرن دهم هجری بـه «رزمندة داوطلب دوره ندیده» شامل مـیشدکه درون اروپا نیز مورد استفاده قرارگرفت کاشغری نیز بـه سرباز و ردیف و صف «چریق» گفته هست (1،2)

420. چُغُل

= چوْوغول و چوْوول = چوْ و(شایعه ، خبر) + غول (اک) = شایعه پراکنی، خبرچینی ، جاسوسی ؛ چوُوول هم استفاده مـی شود ، چُغُلی ات را مـی کنم = بـه همـه اطلاع مـی دهم ، چغلچی = خبرچین ، نمّام ؛ غیـاث اللغات نیز آنرا ترکی مـی داند (19)

421. چغندر

= چوغوندور و چوکوندور= چوک(چوکمک=درخاک فرو نشستن) + ون (اک) + دور (اک) = پنـهان درون خاک ، گیـاهی با ریشة غده دار کـه قند از آن بوجود مـی آید. قدیم هر دو مورد استفاده شده هست .

422. چقچقی

= چاقچاقی = قسمـی ساز کـه از چوب سازند (1).

423. چقَر

= چاخار = احتمالاً همان چاخیر (= ) ، خانـه ، مـیخانـه ، مـیکده ؛ چاخیر درون اصل آبی و یـا آبی- خاکستری رنگ را گویند و شاید بخاطر رنگ چنین نامـیده شده هست : زواقفان چو نداند کـه یـار درچقر هست × بسوی مدرسه سیفی نمـی رود ز چقر/ سیفی

424. چَک

از مصدر ترکی چکمک(= کشیدن)= کشیده ، سیلی ، شپلاق ، تپانچه

425. چِک

= چئک (چئکمک = کشیدن) ؛ برهان قاطع (27) تنـها مرجعی هست که معتقد هست این واژة فراگیر کنونی ترکی هست و با همـین مفاهیم درون ترکی استفاده مـی شد: گره (عقده) ، بند ، دفتر ، ورقة گواهی ، قباله ، امضاء ، بخت. Check (انگلیسی) ، cheque (فرانسه) ، صک و شک (عربی) ؛ حتی هزار سال قبل از اروپائی ها ، این کلمـه با همـین مفهوم بـه شاهنامـه هم رفته است: بـه قیصر سپارم همـه یک بـه یک × ازین بعد نوشته فرستم و چک/ شاهنامة فردوسی

426. چکاچاک

= چاقاچاق = چاق (چاقماق = ب) + ا (اک بین دوفعل مشابه به منظور نشان تکراریک عمل) + چاق = بِبُرببر ، درون ترکی چنین ترکیبی زیـاد استفاده مـی شود. تعبیر«صدای بهم خوردن شمشیرها» به منظور چکاچاک صحیح نیست کـه از روی آن هم نتیجه بگیریم کـه چق. این کلمـه یک مفهوم هست نـه یک صدا وکاملاً مسمّی مـی باشد (باخ: چاقو).

427. چکّش

= چککوش و چاققیْش از مصدر چککوشمک یـا چاققیْشماق (= شکستن ، شکستن استخوان جناغ مرغ به منظور شرط بندی) = وسیلة شکستن ، از وسایل مکانیکی ، فعلاً از این وسیله بیشتر به منظور ضربه استفاده مـی کنند (27) ؛ گاهی هم آنرا از مصدر چکمک (کشیدن ، زدن) مـی دانند (باخ: چک) ، ولی مشدد بودن کاف این احتمال را ضعیف مـی کند.

428. چکمـه

= چک (چکمک =کشیدن ، بالا کشیدن) + مـه (اک) = بالا کشیدنی ، نوعی کفش ساقدار کـه موقع پوشیدن حتما ساقهای آنرا کشید.

429. چکه

= چه کـه =کوچک ،خرد ، شوخ ، مسخره (1)

430. چگر

و چگور= چوْغور = چوْغ (چوْقماق = کوبیدن ، زدن ، نواختن ) + ور (اک) = نواختنی ، زدنی ، نوعی ساز از ذوی الاوتار کـه ترکها مـی زدند ؛ چگر زدن = نواختن چگر (1)

431. چلاق

= چوْلاق = چوْل (چوْلماق = معیوب شدن) + اق (اک) = معیوب ، یکطرفی راه رونده ؛ البته این صفت را بـه پا اختصاص داده اند (الا درون ترکیب: مگردستت چلاقه؟) درحالیکه عام هست ، چوْلکوی =ی کـه یکطرف بدنش معیوب است.

432. چلاندن

مصدر جعلی و وام گرفته از مصدر ترکی چیلاماق (ثقیل شدة چیله مک = آب پاشیدن ، آب را با چیزی مثل جارو پاشیدن ، نم نم پاشیدن آب) ؛ بـه اعتبار آنکه وقتی لباس را مـی چلانیم درون واقع آب آنرا بصورت قطره قطره خارج کرده و به زمـین مـی ریزیم.

433. چلَب

= خدا ؛ چلبی = آقا ، سرور ، خواجه ، مراد ، معلم(1)

434. چلپک

= شاید خفیف شدة چالپاق = چال (چالماق = کوبیدن ، محکم زدن) + پاق (اک) = کوبیده ، محکم زده شده ، نانی کـه خمـیرش تنک بوده و در روغن بریـان کرده باشند (27).

435. چلتوک

= چلتیک = چل (چلمک و چالماق = کوبیدن ، زدن ، برزمـین زدن ) + تیک (تیکمک = بافتن ، کاشتنِ تخم با دست درون زمـین) = زمـین را بکاو و تخم را بکار ، برنجکاری ، برنجزار ، شلتوک هم گفته مـی شود.

436. چلچله

= چیل چیله = خال خال ، دارای خال سیـاه وسفید یـا سیـاه و کبود ، پرستو و لاک پشت

437. چلَک

= کاسة چوبین ، دلو آب (1)

438. چلنگر

= چیلینگر = آهنگرِ سازندة ابزارآلات و ظروف و … (1) ؛ شاید همریشـه با چلیک (ه.م)

439. چلّه

= چیلله = چیل(؟) + له (اک) = زه کمان ، وتر

440. چلیک

= چیلیک = فولاد ، ظرف آهنی و حلبی (1،19) ؛ ظرف چوبین با دو قاعدة دایروی و بدنة شکم دار کـه با تخته هائی بهم وصل شده باشد که تا در داخل آن و سرکه و غیره بریزند. محتوی آنرا چلیک گویند (27). احتمالا ریشة اصلی چلیک ، چیل و چیله (= رنج و زحمت ، عذاب ، سختی) باشد بخاطر اینکه تهیة فولاد درون سختترین شرایط دمائی و با چکش کاری های طاقت فرسا انجام مـی گرفت.

441. چماق

= چوْماق = چوْقماق = زدن ، کوبیدن ؛ چوب دستی به منظور زدن ، بـه هر دو صورت اسم و فعل مـی آید (1).

442. چمچه
= چؤمچه = چؤم (چؤممک = درون آب فرو رفتن) + چه (اک) = ابزاری کـه در آب دیگ فرو برند که تا هم زنند ، قاشق بزرگ ، کفگیر ، ملاقه ؛ محرف چمچه همان کمچه (ه.م) است: غریبی گرت ماست پیش آورد × دو پیمانـه آب هست ویک چمچه دوغ/سعدی

443. چمند

و چمندر = اسب کوتول و کاهل ، شتر کاهل و کندرو ، آدم بیکاره و تنبل (27)

444. چنته

= چنته = چانتا = جامـه دان ، توبره ، کیسة درویشان و شکارچیـان (25) ؛ جونتای صورت قدیمـی آن ، شنطه (معر)

445. چَنداول

و چِنداول=؟ =ی کـه از عقبة لشکر مـی رود و آب مـی دهد (27).

446. چندش

= چیندیش= چینچیش از مصدر چینچیشمک و چینچشمک

447. چنگ

= جنک ، از ریشـه های قدیمـی ترکی (2) ؛ چنگه = چنگالهای حیوانات وحشی ، وسیلة کشاورزی مانند چنگال (ه.م) ؛ چنگل = ناخن شاهین ، چنگ اوْلماق = زمـینگیر شدن و علیل شدن

448. چنگال

= چنگل = چنگ (ه.م) + ال (دست ، دسته) = دستة چنگ گون ، از ظروف آشپزخانـه ، ناخن حیوانات وحشی ؛ شندل (معر) ، چنگل = ناخن شاهین (27): پر ده چنگ و چنگل ریخته × خاک گشته باد خاکش بیخته / لغت فرس

بدین کتف و این قوت یـال او×شودکشته رستم بـه چنگال او/فردوسی

449. چنگلوک

= چنگلیک (27) = چنگ (زمـین گیر ، باخ: چنگ) + لیک (اک) = زمـین گیری ، علیل و ناتوان شدن ،ی کـه موقع بلند شدن از دیوار یـای استعانت مـی گیرد (27): ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک * خواهی کـه چون چکوک بپری سوی هوا/ لغت فرس

450. چنگیز

= تنگیز (باخ: دنیز) = دریـا ، چون دریـا همـه جا را مسخّرکننده ، نام آقا

451. چو

و چاو = چوْو = خبر ، شایعه ، فریـاد ؛ چوْدار = چاودار(شاید ترکی- فارسی) ، چوْووش = خبر دهنده و فریـاد کننده

452. چوب

= چؤپ = خرده ریزة درخت ، پسماندة ته دیگ (2)

453. چوپان

= چوْبان وچوْوان = چوْو (چوْوماق = راه زیـاد رفتن) + ان (اک فاعلساز) =کسی کـه خیلی راه مـی رود ، از همـین ریشـه شوْوان (= شبان) گرفته شده هست ،کاشغری درون لغات الترک همراه و ندیم کدخدا را چوْپان و چوْبان تعریف کرده هست که بعدها بـه همراه و ندیم گلّه اطلاق مـی شود (2)

454. چوک

= چؤک = زانو ؛ بـه چوک نشستن = چنباتمـه زدن

455. چوگان

= چوْوقان = چوب کج به منظور توپ زدن و از ریشـه های ترکی (18،2)

456. چول

= چؤل = بیـابان خالی از بشر ، صحرا ، همریشـه با جلگه (1)

457. چون

= چون ، چین ، اوچون ، ایچین ؛ درون اصل معنای آن «بخاطرِ ، برایِ» هست ولی مفهوم «زیرا ، بدین دلیل که» نیز از آن استنباط مـی گردد.سنی چین= بخاطر تو، بونوچون = بدین دلیل کـه ، نـه یی چون = بخاطر چه؟

458. چه /پ

پسوند «چه» به منظور تصغیر یـا تحبیب از اک های ترکی باستان بصورتهای «چه-چا» : بچه ، آغچا

459. چی /پ

پسوند «چی» درون انتهای کلمات مبیّن شغل هست : ابریشمچی ، ساعتچی

460. چیت

در قدیم بـه پارچة ابریشمـی اطلاق مـی شد کـه از چین مـی آوردند ولی فعلاً بـه نوع خاص دیگری از پارچه اطلاق مـی گردد (2)

461. حمـیل

= همـیل = هامول و آمول = آدم ساکت و آرام ، یواش ، این ریشـه درون عربی وزنـهای حمول و … نیز بخود گرفته هست (18،2)

462. حوله

= هوْولی = خوْولی = خاولی= خاو یـا خوْو (پرز) + لی (اک ملکی) = پُرزدار ، پارچة پرزدار ، وسیلة خشک ، ترکها الآن نیز حوله را هوْولی تلفظ مـی کنند و فرهنگستان زبان فارسی نیز املای «هوله» را به منظور حوله تأیید کرده است. (1،12)

463. خاتون

= خاتیْن = ملکة دربار ، از القاب خانمـهای شاهان ترک ، پسوند نام خانمـهای صاحبمقام ، خواتین جمع عربی آنست.

464. خاشاک

= خاشاق و قاشاق = نوعی علوفه با گلهای صورتی روشن از خانوادة لگومـینور کـه عمدتاً درون یونجه زارها مـی روید.

465. خاقان

= قاغان = قاغیْغان = قاغی (قاغیماق = خشمگین شدن) + غان (اک مبالغه) = خشمگین و غرنده ، شجاع ، پادشاهی بزرگ از فرزندان افراسیـاب (خان) ، لقب شاهان ترک وچین ، قاآن صورت مغولی آن ، خواقین جمع عربی آن (17): کنون باشد کـه برخوانم بـه پیش روی تو اندر*هرآنچه تو بـه خاقانان و طرخانان و خان کردی/ لغت فرس

466. خامـه

= خاما و قاما و قایما = قای (قایماق = روی هم نشستن) + ما (اک) = رویـه ای ، از لبنیـات

467. خان

= لقب افراسیـاب (2) ، دومـین مقام حکومتی درون زمان صفویـه (کتاب صفویـه / راجر سیوری)

468. خان بالیغ

= خان (ه.م) + بالیغ (شـهر، درون ترکی معاصر یعنی ماهی) = شـهر بزرگ ، پایتخت ، نام پایتخت قدیم چین (تقریباً پکن کنونی)که درون سفرنامة مارکوپولو از آن یـاد شده است. از شـهرهای دیگر چین مـی توان بـه بش بالیغ (پنج شـهر) و ینگی بالیغ (شـهر جدید) اشاره کرد.

469. خانقاه

= خانقا = خان (ه.م) + قا (اک) = خانگاه ، احتمالا معرب شده

470. خانم

= خانیْم = خان من ، عنوانی کـه ترکها خانمـهای خود را بخاطر ادب و تواضع صدا مـی کنند.

471. خانوار
= خانـه (ه.م) + وار (هست ، موجود) = خانـه دار ، اعضای یک خانـه

472. خانـه

= خانا = خان (بزرگ ، وسیع ، فراخ) + ا (اک) = گسترده ، مجموعة حیـاط و اتاقها و…؛ مفهوم خانـه بصورت خان هم درون تاریخ آمده است. (27) ؛ خان و خانـه = سرای بزرگ ، خانچه = سرای کوچک

473. خُتای

= خوتای = حریر و ابریشم ، درون ترکی باستان کوتای آمده هست .

474. خرده

= خیْردا = قیْردا = قیْر (قیْرماق = ب) + دا (اک) = تکه ریزه و بریده شده ؛ خیْر = سنگریزه ، خیْرلیْق = سنگریزه زار کـه حرکت درون آن سخت باشد ، خیْرخیْم = پشم ریزه ؛ این کلمـه بعد از رفتن بـه فارسی بصورت خرد هم استفاده شده است.

475. خرّه

= خرره = لجن ، گِل خیلی شل (25)

476. خزر

= خازر = قازر= قاز (نام قوم بزرگ ترک همریشـه با قافقاز) + ار (پهلوان) = پهلوان قاز ؛ قومـی کـه از 576 که تا نیمـه های قرن دهم مـیلادی بر حاشیة دریـاچة کاسپین تسلط داشتند ، نام این قوم درون چند نقطة جغرافیـائی دیگر نیز آمده است. مانند: قزاق ، قفقاز ، قزوین (18)

477. خُل

= خوْل = خوْر (باخ: خوار).

478. خلج

= خالاج = قالاچ = قال (بمان) + آچ (باز کن) = بمان و باز کن ؛ نام قومـی ترک ، درون مورد وجه تسمـیة این قوم بزرگ ترک روایـات چندی وجود دارد. این قوم بین قرن ششم و هشتم مـیلادی درون هندوستان ، بلوچستان ، ساوه ، اراک ، قم ، کاشان و آذربایجان حکومت مـی د و سکه و کتیبه های آنـها اکنون درون شـهرهای تاشکند ، سیحون و بشکند پیدا شده هست (18).

479. خواب/فرش

= خاو و خوْو = پُرز ، پرز فرش یـا پارچه ، همریشـه با هوله(باخ: حوله)

480. خواجه

= خوْجا = مرشد ، معلم ، راهنما ، شاید درون اصل قوْجا (= پیر و مراد) باشد ؛ این کلمـه بر روی نام دهات زیـادی دیده مـی شود و در ترکی سابقه ای دیرینـه دارد. پذیرفتن اینکه خواجه درون اصل خدایچه (= خدای جه = خایجه = خواجه) بوده سخت هست ، خواجه تاش = خوْجا تاش = هم خواجه ، دوست : هست بازاری دگر ای خواجه تاش × کاندرآنجا مـیشناسد این قمـاش/ پروین

481. خوار

= خوْر = بد و ناشایست ، خوار و ذلیل ؛ خوْر باخماق = خوار نگریستن ، حالی خوْردو = حالش نامناسب هست ، خوْرلاماق = خوار ، خُل نیز محرف همـین کلمـه است.

482. خوب

و خُب = قوْب = قوْپ = شادی ، سرور ، خوشی ؛ درون ترکی معاصر خیْپ (باخ: کیپ) از همـین ریشـه هست (2).

483. خورجین

= هورجین = هؤرجین = هؤر (هؤرمک = زلف بافتن) + جین (اک) = بافته شده ، قدیم بـه بافتنی مـی گفتند کـه روی الاغ مـی انداختند و بعداً بـه کیسه های روی دوچرخه و موتور نیز اطلاق شد!.

484. خون

= خان = قان ، از ریشـه های ترکی باستان (17)

485. خیـابان

= خیـاوان = ریشـه گرفته از خیـاو نام سابق مشکین شـهر ، اولین مکان درون ایران کـه آسفالت شد منطقة خیـاوان درون تبریز بود کـه از رجال روحانی آن منطقه بود و اصلاٌ خیـاوی (مشکین شـهری) بود ، این نام بعداً تعمـیم پیدا مـی کند بـه هر جای آسفالت شدة ماشین رو.

486. خیل

= خیْل و خایل ، از ریشـه های اصیل و قدیمـی ترکی کـه به عربی هم رفته است. خیلتاش وخیلباش (ه.م) و… از مواردکاربرداین ریشـه هست و استفاده درون زبان ترکی بمراتب بیشتر هست مانند آرواد خایلاقی وکیشی خایلاقیْ به منظور تشخص جنس گروهی ، یـا ایت خیْلی = گروه سگ ، خیْل تک = انبوه وار و پرتعداد

487. خیلباش

= خیْل (ه.م) + باش (سر ، رئیس) = فرمانده خیل ، فرمانده سواران ، از رتبه های سابق نظامـی (19)

488. خیلتاش

= خیْل (ه.م) + تاش (هم) = هم خیل ،گروه سپاهیـان یـا غلامان از یک خیل ، فرمانده ، امـیر ، از رتبه های سابق نظامـی (19،27):

خِردم یزک فرستد بـه وثاق خیلتاشم

ادبم طلایـه دارد بـه یتاق و پاسبانی/ نظامـی گنجوی (27)

489. خیلی

= خئیلی وخیْللیْ = خیل (ه.م) + لی (اک ملکی) = دارای خیل ، زیـاد ، وفــور ؛ این کلمـه ترکی هست و درون متون قدیم فارسی استفاده نشده و اندک اســتفادة آن نیز بمعنای «زیـاد» نیست بلکه بمعنی «گروهی» هست مانند ســعدی کـه مـی گوید: اندک اندک شود خیلی. «خیلی» بـه معنی فراوانی و وفور درون سده های اخیر وارد زبان فارسی شده هست و ریشـه گرفته از زبان ترکی است.

490. دادا

و دده =ی کـه تربیت فرزندان خانواده های اشرافی رابه عهده داشت ، درون خانواده های متوسط بـه پدر خانواده و برادر بزرگتر اطلاق مـی شد

491. داداش

1- دادا (ه.م) + داش (هم) = هم مربی ، هم پدر ، پسران تحت تربیت یک مربی

2- دادا (برادر ، پدر ، ه.م) + اش (اک تحبیب) = برادر بزرگوار ، لقبی به منظور برادر بزرگتر همراه با احترام و محبت ؛ «اش» درون داداش و بالاش (مخاطب قرار کودک با محبت و نوازش) نقش مشابهی دارند.

492. داروغه

= دارقا = احتمالاً تارغا = تاراغا = تارا (تاراماق = تاراندن ، نظم ، شانـه ) + غا (اک) = نمایندة حاکم به منظور مالیـات گیری (شاید درون مفهوم تاراندن)،رئیس امنیت شـهر(شاید از نظم دهنده) ، رئیس هر پیشـه

493. داغ / ج

بصورت پسوند درمعنای کوه:قره داغ ، مـیشوداغ و … ؛ بصورتهای تاو ، تای ، تاغ نیز آمده است. مانند: آلتای (ه.م)

494. داغ

= درفش و آلت گرم و داغ ، چون سوارکاری درون بین ترکها خیلی رایج بود آنـها بوسیلة آلت گرم شده اسبهای خود را جهت تمـییز علامت مـی زدند کـه به این عمل «داغ» مـی گفتند ولی بعدها این اصطلاح بجای تعریف فوق ، بـه آن قطعه کـه گرم مـی شود ، اطلاق مـی گردد و فعلاً کـه به هر چیز گرم تعمـیم یـافته هست (2) ؛ شعر زیر اشارة مستقیم بـه این نکته دارد (27): دیدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف * مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار/ فرخی سیستانی

495. داغان

از مصدر داغیْلماق (= پراکنده شدن ، از نظم افتادن) = بی نظم ؛ داغان شدن = بی نظم شدن

496. داغون

= بهم ریخته (باخ: داغان)

497. دالان

= دال (پشت) + ان (اک) = پنـهانـه ، راهرو ، دهلیز زیرزمـینی (1) ، الآن این کلمـه دامنة وسیعتری یـافته است.

498. دالبوز

دالیْ بوْز = دال (پشت) + یْ (اک ملکی سوم شخص) + بوْز (خاکستری) = خاکستری پشت ، پرستو ؛ دالبوزه و دالبزه (= دال بوزا) نیز گفته مـی شود.

499. دام

= جای سر پوشیده ، واحد خانـه ، خانـه ،گودال سرپوشیده و پنـهان ، تله

500. دانـه

= دنـه = دن (قطره ، ریز) + ه (اک) = ریزه ، قطره ؛ بصورت «دانا» نیز استفاده مـیشود: نارتانا = ناردانا = ناردنـه (= دانة انار) ، بیتانـه = بیرتنـه = بیردنـه (= یکتا ، دُردانـه)

501. دایی

= داییْ و دامای = برادر مادر ، کلمة اصیل ترکی

502. دبّه

= تپپه = تپمـه = تپ (تپمک = چپاندن) + مـه (اک) = چپاندنی ، انباشتنی ، ظرف انباشتن ترشیجات ؛ دبه درآوردن یـا دبه = بهانـه گیری به منظور فسخ قرارداد

503. دبیر

= دپیر = تپیر درون ترکی سومری = مربّی ، آموزگار ، این ریشـه بـه عربی رفته و مشتقات مدبّر ، تدبیر… از آن گرفته شده هست (20).

504. دُچار

= دوچر= دوشر= دوش (دوشمک = افتادن ، درافتادن ، دچار شدن ، مبتلا شدن) + ار (اک) = دچار ، مبتلا ؛ دوشر گلمک = دچار شدن یـا رو درون رو شدن ؛ آنرا بصورت زیر هم مـی دانند: دوچهار = دوچاهار = دوچار

505. دده

= ده ده = دادا ، پدر ، از ریشـه های قدیمـی ترکی ؛ daddy (25،2)

506. دُرد

= توْرتیْ و توْرتا = توْر (تورماق = دورماق = پابرجا و ثابت ماندن) + تی و تا (اک) = ثابت و پابرجا ، رسوب ته نشین شده ، آنچه از مایعات ته نشین گردد ، رسوب مایعات ، ته نشین ، درون بین ترکمنـها توْردی و دوْردی درون معنای مانا و جاودان از اسامـی آقایـان هست ، دردی (معر): پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور * خوش عطابخش و خطاپوش خدائی دارد/ حافظ

507. درشکه

= داشیْگه = داشیْقا = داشیْ (داشیماق = حمل ) + قا (اک) = وسیلة حمل ؛ احتمال دارد کـه روسی هم باشد.

508. دَرَک

= دره (ه.م) + ک (اک) = جای عمـیق و مخوف ، جهنّم ؛ درکه = دره ای ، طبقات هفت گانة جهنم و مقابل درجه کـه به طبقات هفت گانة بهشت اطلاق مـی گردد ، بـه درک = بـه جهنّم

509. دُرنا

= دوُرنا = دوُر (دوُرماق = ماندن ، ثابت ماندن ، ایستادن) + نا (اک) = ایستا ، مانا ، احتمالاً بخاطر گردن فراخ و ایستای آن پرنده بدین نام مسمّی شده هست (1).

510. درنگ

= دیرنگ یـا دیرن از مصدر دیرنمک (یک و دو به منظور تأخیر) ، تأخیر ؛ درون ترکی باستان ، نون غنـه ای وجود دارد کـه بین «ن» و «نگ» قرار دارد. باخ: بانگ: بـه پیش پدر رفت پور پشنگ * زبان پر ز گفتار و دل پر درنگ / فردوسی

511. درّه

= دره = درون (درمک = چیدن ، ب) + ه (اک) = بریده ، شکاف ، فاصلة بین کوههاکه بریده شده هست ؛ درین = درون + ین = عمـیق ، درآباد = درآوا = جای دره ای ، درکه = دره + کـه (اک) = جای عمـیق ، دَرَک = جهنم ، و با احتمالی دیگر دریـا نیز از همـین ریشـه است.

512. دریـا

= تالویـا = تَلیـا = تریـا = دریـا ، از ریشـه های ترکی باستان (17) ؛ درون ترکی معاصر بـه دریـا دنیز مـی گویند ولی درون ترکی باستان همان تالویـا استفاده مـی شد کـه احتمالاً بصورت فرسایشی بـه دریـا تبدیل شده است.

513. دژ

= دئز= دیز= جای بلند و محکم و استوار ، قلعه (2)

514. دستاق

= دوُستاق = دوُتساق = دوت (دوتماق = گرفتن) + ساق (اک) = گرفتنی ، زندان ؛ دستاق بان = زندان بان

515. دشمن

= دوشمان = دوش (دوشمک = افتادن ، درافتادن) + مان (اک) = درافتاده ، لج کرده

516. دشنـه

= دشنـه = دئشنـه و دئشنک = دئش (دئشمک = کاویدن ، بقصد تفحص و کاویدن) + نـه(اک) = کن ، ابزار

517. دکمـه

= دویمـه و دوگمـه = دوگ (دوگمک یـا دویمک = بند زدن ، بستن ، گره زدن) + مـه (اک) =گره زدنی ، وسیله ای به منظور بستن لباس ؛ دوگون و دویون = گره

518. دَگَنَک

= ده گه نک = ده گ (ده گمک = ضربه خوردن ، اصابت ) + ه (اک) + نک (اک) = وسیلة زدن ، چماق یـا چوب کلفت به منظور زدن یـا کوبیدن ؛ بصورت دؤیـه نک از دؤیمک (= کوبیدن ، زدن ، کتک زدن) نیز تلفظ مـی شود کـه اتفاقاً صحیح هم هست.

519. دُلمـه

= دوْلما = دوْل (دوْلماق = پر شدن) + ما (اک) = پر شده ، نام غذا ، درون داخل چیزی مانند برگ مو یـا بادنجان و گوجه قرار گرفته شده.

520. دُلَمـه

= دله مـه و دلمـه = تیلمـه = تیل (تیلمک = ب ، طولی ب) + مـه (اک) = بی ، برش دادنی ، شیری کـه در آن مایع پنیر زنند که تا بسته شود (که قابل ب بشود) ، خون دلمـه شده ، پنیر تر(1)

521. دَلو

= مقلوبِ دوْل (دوْلماق = پر شدن) = وسیله پر ، ظرف آبکشی از چاه

522. دلواپس

و تلواسه = تالواسا = تالباسا = تالبا (تالباماق = مضطرب ، ناآرام شدن ؛ تالبانماق = مضطرب شدن) + سا (اک) = مضطرب و ناآرام ؛ تالواسادان دوشمک = آرام و قرار یـافتن

523. دلیر

= دلیر از مصدر دلیرمک (پهلوان شدن ، دیوانـه شدن) = پهلوان ، دیوانـه ؛ البته درون اینجا از دیوانـه مفهوم عاشق و واله هم استنباط مـی گردد و شاید از همان جاست کـه مفهوم پهلوان استنباط مـی گردد ، چراکه آدم عاشق و دیوانـه به منظور رسیدن بـه معشوق هیچ ترسی بـه دل راه نمـی دهد. توجیـه فارسی درون مورد ارتباط دلیر بـه دل بنظر ناصحیح هست چراکه دَلیر گفته مـی شود نـه دِلیر ، ثانیـاً درون فارسی چنین پسوندی درون انتهای اسم وجود دارد.

524. دمار

= دامار = رگ ، درون قصابی اعضای غیر از گوشت واستخوان ، دمار درآوردن = روزگار سیـاه

525. دماغ. 1

= داماق = کام دهان ، کام دهان ؛ البته نباید این کلمـه را با دماغ (بینی) و دماغ(مغز) خلط کرد. درون ترکیباتی مانند دماغ سوخته (= ناکام) مراد همان دماغ ترکی است.

526. دماغ. 2

داماق = دام (دامماق = چکیدن) + اق (اک) = محل چکیدن ، محلی کی آب از آن بچکد.

527. دَمـَر

= دمـیروْ و تونقوُروْ = بـه پشت خوابیدن ؛ کلمة اصیل ترکی(2)

528. دنبلان

= دوْمبالان = دوْمبا (ورقلمبیده ، گرد و برآمده ؛ دوْمبا گؤز = چشم برآمده) + لان (اک فاعلساز) = گرد شده ، کروی ، بیضة ، دومبالاق = با سر بصورت معلق بـه زمـین آمدن ؛ نسبت آن بـه دنب (دم) صحیح بـه نظر نمـی رسد (1).

529. دنج

= دین (دینمک = ساکت شدن) + ج (اک) = خلوت ، آرام ، ساکت ؛ دیندیرمک = ساکت ، درون ترکی معاصر دقیقاً برعاین معنی استفاده مـی شود یعنی: دیندیرمک = بـه صحبت کشاندن و مشغول

530. دنیز

= دن (قطره) + یز( اک جمع ) = قطرات ، دریـا ، نام خانم ، همریشـه با دانـه (ه.م) ؛ صورت قدیمـی این کلمـه تنگیز (تنگ = ناپایدار ، کوچک) هست که چنگیز هم از آن بدست آمده است.

531. دوختن

= توختن = از مصدر ترکی توخوماق ، معادل اصلی این فعل درون فارسی بافتن هست ؛ کینـه توزی = کینـه توختن = کینـه بافتن درون دل

532. دود

= توت از مصدرتوتمک (= دود ، دود بعد لوله) ، همریشـه با توتون و توتک (ه.م)

533. دورْگه

= دورگه = دور (دورمک = بسته بندی ، پیچیدن) + گه (اک) = بسته ، دسته شده ؛ دورمک = بلله (3،19)

534. دوز

از مصدر دوزمک (= چیدن ، آرائیدن) ؛ دوز بازی = نوعی بازی بصورت چیدن مـهره ها ، دوز و کلک = برنامـه چیدن و کلک زدن

535. دوزمان

= دوزمان = دوز (دوزمک = چیدن ، مرتب ) + مان (اک مبالغه) = خوب چیده شده ، مرتب (8)

536. دوش

= دوش (خواب) احتمالا از مصدر دوشمک (= افتادن ، بـه زمـین افتادن) ، از همـین معنی ، مـی توان مفهوم شب را نیز استنباط کرد.

537. دوقلو

= دوْغوُلوُ = دوْغ (دوْغماق = زائیدن) + وُ (اک) + لوُ (اک) = همزاد (12) ، از این کلمـه بـه اشتباه سه قلو و چهارقلو… نیزساخته شده بدون آنکه قلو معنا داشته باشد. نمونـه از این دست درون جاهای دیگر هم دیده مـی شود. مثلاً از دوبلة انگلیسی ، سیبله مـی سازند و یـا از دوجین فرانسه (بمعنی 12) ، یک جین و سه جین هم مـی سازند.

538. دولاب

= دوْلاب = دوْلا (دوْلاماق = پیچاندن ، چرخاندن ، سرکار گذاشتن ، فریب دادن) + ب (اک) = چرخ چاه کـه با دول (دلو) کارکند ، حیله ، اشکاف دیوار ؛ احتمالاً دولاب درون معنای اشکاف کـه ترکها آنرا دیلاب تلفظ مـی کنند از مصدر دیلمک یـا تیلمک (= شکافتن طولی ، ب) مـی باشد. اشکاف درون فارسی شاید از این کلمـه گرته برداری شده است.

539. دَوَلو/ت

= دوه لی = دوه (شتر) + لی (اک ملکی) = شتردار ، متعلق بـه شتر ، طایفة ترک ایرانی از شاخة قاجار (18)

540. دهره

= دهره = دگره = دگیره = دگیر (دگیرمک = چرخیدن ، غلتیدن) + ه (اک) = چرخیده ، غلتیده ، انحنا یـافته ؛ دهره بورون = دماغ بزرگ و کج ، از حربه های دسته دار کـه سرش مانند داس انحنا دارد ، شمشیر کوچک کـه سرش مانند سر عنان باریک و تیز هست ؛ دهرة دهر = هلال ماه ، دهرة صبح = روشنی صبح (1)

541. دُهل

= دؤوول = دؤو (دؤومک = زدن ، کوبیدن) + ول (اک) = کوبیدنی ، زدنی ، از آلات ضربی درون موسیقی

542. دیـاق
دایـاق = دایـا (دایـاماق = لم ، نگه داشتن) + اق (اک) = پشتیبان ، بک آپ ، از اصطلاحات فنی به منظور قطعه ای کـه بعنوان پشت بند استفاده مـی شود.

543. دیرک
= دیره ک = دیر(دیرمک و تیرمک= تکیـه ، زُل زدن ، پافشاری ) + اک (اک) = تکیـه گاه ، پایة چوبی اصلی درون خانـه های بزرگ قدیمـی ، ستون ، مـیله های دروازه درفوتبال ، همریشـه با تیر

544. دیشلمـه

= دیشله مـه = دیشله (دیشله مک = گاز گرفتن ، خوردن ، جویدن) + مـه (اک) = خوردنی ، گاز گرفتنی ، چای قندپهلو ، خرد قند ، چای شیرین نشده کـه با قند بخورند(1) ؛ دیش (= دندان ، حبه قند ، شاید بخاطر اینکه قدیم قند را با دندان نصف کرده و مـی خورند)

545. دیگر

= دیگر = تیگر و تیگیر (تیگیرمک = چرخیدن ، تغییر حال دادن) = مربوط بـه چیزی سوای آنچه کـه هست ؛ همریشـه با طایر (ه.م)

546. دیلاق

= دایلاق = کره اسب دوساله و بچه شتر یکساله ، آدم بی قواره ، دراز بی ثمر ؛ دایچا = کره اسب ، قد بلند (1)

547. دیلماج

و دیلمانج = دیل (زبان) + ماج (اک) = مترجم (1)

548. دیوار

= دوُرار و دوُوار= دوُ(= صورت محاوره ای دور ؛ دوُرماق = ایستادن) + وار (اک) = پابرجا ، ایستاده ؛ احتمال دارد از مصدر توماق (دربر گرفتن ، پوشیدن) بـه معنای دربر گیرنده نیز باشد. از همان مصدر داریم: تومان(تُنبان) و دوواق (درپوش تنور ، شال عروس)

549. رشته

= اریشته = اریش (تارهای عمودی درون قالی بافی) + ته (اک) = تارهای نازک و بلند ؛ آریش (صورت قدیمـی اریش) از مصدر آرقاماق (= مـیان چیزی را تفحص ) بـه نخهای طولی فرش گویند چراکه از داخل پودهای فرش (آرقاج) مـی گذرند. شاید ریش هم از همـین ریشـه باشد.

550. زگیل

= زیگیل ، زیییل ، سیگیل ، از ریشـه های ترکی باستان ؛ سیگنـه مک = زگیل درمان (2)

551. زنجان

1-زنگجان = زنگ (مس) + جان (اک مکان) = مکان مس

2-زنگین و زنگان = سنگین ، باوقار ، باارزش ؛ شـهر ارزنجان (پهلوان باوقار) درون ترکیـه با این شـهر همنام است.

552. زیلو

= زیلیُ = زیل (پهن ، انداخته ، نگاه تیز بـه جائی ؛ زیلله مک = انداختن ، چشم دوختن) + ی (اک) = پهن شده ، گسترده شده ، نوعی زیرانداز

553. ژنده

= ژینده = جینده و جیْندا = جیْن (؟) + دا (اک) = پارچة کهنـه و مندرس ؛ جیْندیر با همـین ریشـه و همـین مفهوم. تغییر ژ بـه ج درون محاورة روزانـه نیز متداول است. مانند: گج-گژ ، گیج-گیژ ، آج-آژ

554. ساتکین

و ساتکن و ساتگن و ساتگین و ساتگینی = پیـاله و قدح بزرگ باده (1) ؛ احتمالاً درون اصل ساتغیْن (= فروشی ، خود فروش) باشد کـه چندان تناسب معنائی ندارد : بـه مسجد درآمد سرایـان و مست × مـی اندر سر و ساتکینی بـه دست/ سعدی

555. ساتلمش/ت

= ساتیْلمـیْش = سات (ساتماق = فروختن) + یل (اک اجبار و وادار) + مـیش (اک) = بزور فروخته شده ، بوسیلةی فروخته شده ، ازامرای غازان خان درحدود700 ه.ق

556. ساج

= تاوه ، ورقة چدنی و آهنی به منظور پختن نان ؛ ساج ایـاغ = ساج + آیـاق (پا ، پایـه) = پایة ساج (3)

557. ساچمـه

= ساچما = ساچ (ساچماق = ریختن) + ما (اک) = ریختنی ، گلولة سربی کـه دراسلحه مـی ریختند شاید هم فرایند ساخت ساچمـه مدّنظر باشد کـه از ارتفاع خــاصی سرب گداخته را بـه آب مـی اندازند و بدون تراشکاری و پرداخت کاری بـه قطعة صاف و کروی مـی رسند.

558. ساخلو

= ساخلاو = ساخلاغو = ساخلا (ساخلاماق = نگه داشتن ، محافظت ) + غو (اک) = محل محافظت شده ، پادگان ، منطقة استحفاظی ، مالیـات دریـافتی درقبال ایجاد امنیت (1،25)

559. سارا

= سارای = ساری آی = ساری (رنگ) + آی (ماه) = ماه زرد ، ماه بدر ، ناب ، خالص ، نام ، سارای از شیرزنانی کـه بعنوان سمبل زن عفیف و باغیرت ترک درون تاریخ جاودانـه مانده است.

560. سارغ

= ساریْق = ساری (ساریماق =گستردن) + ایق (اک) =گسترده شده ، نوعی سفره پهن (1)

561. سارواصلان/ت

= ساریْ اسلان = ساری (زرد) + اسلان (شیر) = شیرزرد ، لقبی به منظور امرای صفوی (1)

562. ساغدوش
= ساغدیچ = ساغ (راست) + دیچ (طرف) = سمت راست ، شخص سمت راست داماد (2) ؛ این کلمـه به منظور راحتی بصورت ساغدیش تلفظ مـی گردد و به اشتباه آنرا ساغدوش (دوش = شانـه) مـی خوانند

563. ساغر

= ساغیر = ساغ (ساغماق = دوشیدن) + یر (اک) = ظروف شیر و ، مخروطی بشکل هاون کـه در آن ریزند(2) ، همریشـه با سغراق (ه.م)

564. ساغَری

= ساغریْ = ساغ (وسیلة نگهدارنده) + ریْ (اک) = پوشش ، پوست ، پوست هر چیز ، پوست دباغی شده اسب و الاغ ، نوعی پارچه ؛ ساغری پوش = پوشش درویشانـه و ساده ، ساغری دوز = دوزندة ساغری ، یئر ساغری سی = پوستة زمـین ، بصورت صاغری بـه عربی نیز رفته است. (2) ؛ ساغراق (= ساداق = تیردان) و ساخلاماق (= نگهداشتن) و ساغلیق (سلامتی) همگی از این ریشـه اند.

565. ساق

= ساغ = سالم ، سلامت ، صحیح ، منظم ، مرتب ، صاغ (معر) (1)

566. سالار

= سالار = سال (سالماق = انداختن ، برانداختن) + ار (اک فاعلساز) = براندازنده ، بـه خاک مالنده ، یل ؛ گاهی اصرار دارند کـه سالار تغییر یـافتة سردار است!

567. سامان

= ساهمان = ساغمان = ساغ (ه.م) + مان (اک مبالغه) = بسیـار مرتب و منظم ، آنچه مایة سلامتی و نظم و راحتی باشد. با همـین تعریف درون فارسی بیش از 15 معنی به منظور سامان آورده مـی شود کـه در اصل همگی روی این تعریف متفقند. مانند: اسباب خانـه ، لوازم سفر ، کالا ، نظم و آرایش ، آرام و قرار ، رونق ، پاکدامنی ، دولت و ثروت ؛ سامان یـافتن = نظم یـافتن ، سامان شدن = درست شدن کار ، درون ترکی: سهمان تاپماق = سامان یـافتن ، سهمانسیز = بی سر و سامان

568. سان / پ

= شبیـه ، عظمت ، اعتبار ؛ پسوندی درون انتهای اسم به منظور بیـان شباهت (باخ: آبسان و ساناز)

569. سان دیدن

از ریشة ترکی سان (تعداد ، اعتبار ، شبیـه) = مشاهدة عظمت و قدرت و نظم ، مشاهدة رژة نیروهای مسلح ، آدلی-سانلی = دارای شـهرت و اعتبار ، همریشـه با ساناز (ه.م)

570. ساناز

= سان (ه.م) + آز (کم) =کم شمار ،کم نظیر ، نام

571. ساو

= ساو و سوْو = پیغام ، هدیـه ، داستان ، رسالت ، خبر (2) ؛ باج یـا هدیة شاهان ضعیف بـه شاهان قوی (27) ؛ این ریشـه درون ترکیبات زیـادی مشاهده مـی شود. از جمله: سخن (ه.م) ، ساوج (پیـامبر) ، ساوه (ه.م) ، سبلان (ه.م) و در ترکی معاصر: ساواش = بگو مگو ، سؤز سوْو= حرف و پیـام :

مرا با چنین پهلوان تاو نیست × اگر رام گردد بـه از ساو نیست/ شاهنامة

572. سبکتگین

= سُبَک تگین = سوبک تگین = سو (قشون ، سرباز) + بک (بیگ ، رئیس) + تگین (ه.م) = شاهزاده افسر اردو ، لقب پدر محمود غزنوی و داماد آلپ تگین ومؤسس سلسلة غزنوی (18) ؛ سوبک = افسر اردو ، از رتبه های نظامـی غزنویـان ، درون زبان فارسی سُبَک را بـه اشتباه سَبُک خوانده اند ، سوُبای = سو بای = افسر و ترکی معاصر یعنی مجرّد ، سو باشی = سرلشکر

573. سبلان

= ساوالان = ساو (هدیـه ، باج ، پیـام) + آلان (گیرنده) = باجگیر ، هدیـه گیر ، پیـامگیر ، وحی گیر ، کوهی درون اردبیل ؛ مفهوم پیـام گیرنده یـا وحی گیرنده شاید نزدیکتر باشد چراکه اعتقاد زیـادی هست که زرتشت دوران ریـاضت و تقوی را درون این کوه سپری مـیکرد و در همـین کوه وحی بـه او نازل مـی شد.

574. سپوختن
= مصدر جعلی از مصدر ترکی سوْپوخماق (= حمله وری باسرعت و شدت بـه طرف یک شخص)

575. سُپور
= سوپور (سوپورمک = جارو ) = جاروکُن ، وسیلة جارو ، مجازاً آشغالچی

576. سُخمـه

= سوْخما = سوخ (سوخماق = فرو بردن) + ما (اک) = فرو ، فرو بردن خنجر درون شکم دشمن ، اصطلاح نظامـی

577. سخن

= سوْقن = سوْوقان = سوْو (پیـام ، خبر) + قان (اک) = پیـام رسی ، صحبت رسمـی و دیپلماتیک؛همریشـه با سبلان،ساوه،ساوج ، سوغات

578. سراغ

= سوْراق = سوْر (سوْرماق = پرسیدن) + اق (اک) = پرس و جو ، سؤال ، احوالپرسی ؛ سراغ گرفتن = پرس و جو ازحالی ؛ سوْرماق درون معنای فوق درون ترکیـه مورد استفاده قرار مـی گیرد و ترکان آذری بجای آن سوْروشماق را استفاده مـی کنند.

579. سرتق

= سیْرتیْق = سیْرت (سیْرتماق = لوس و ننر ) + یق (اک) = لوس ، نُنُر ، بی ادب ؛ سیْرتیْلماق = سرتیق شدن

580. سرجوخه

= سر (رئیس / فارسی) + جوخه (= چوْخا و جوُغا و جوْوقا = 8 نفر بالاتر) = رئیس گروه 8 نفری ، رتبة نظامـی درقدیم ؛ جوْوقالارین یئنـه قوردولار! = باز هم گروهشان را تشکیل دادند.

581. سرکه

= سیرکه ، از ریشـه های ترکی باستان (2)

582. سرگین

= سرگین = سر (سرمک = پهن ) + گین (اک) = پهن شده ، ریخته شده روی زمـین ، فضلة چهارپایـان مانند الاغ و اسب و شتر :

در تگ جو هست سرگین ای فتی×گرچه جو صافی نماید مرترا/ مولوی

583. سرمـه

= سورمـه = سور (سورمک = ، کشیدن) + مـه (اک) = کشیدنی ، ی ، از وسایل آرایشی چشم.

584. سری

= سیْرا = سیْر (سیْرماق = بافتن ، دوختن ، پشت سرهم چیدن) + ا (اک) = پشت سرهم چیده ، بهم بافته شده ؛ درون حالت خفیف شده نیز بصورت سئری و سیره مـی آید.

585. سُ

و سُر خوردن = از مصادر جدید فارسی و وام گرفته از ریشة ترکی سورمک (= لیز ، کشیدن روی چیزی) (18)

586. سریش

و سریشم = سیریش و چیریش = سیر (لعابی کـه بر روی ظروف سفالی داده مـی شد ، اندود ، لعاب) + یش (اک) = مادة چسبنده ، مادة صحافی

587. سغراق

= ساغراق = ساغ (باخ: ساغر) + راق (اک) = ظرف شیر و ، کاسه یـا کوزة لوله دار ، جام : خاموش کن پرده مدر ، سغراق خاموشان بخور * ستّارشو ، ستّارشو ، خو گیر از حلم خدا / مولوی

588. سقّز

= ساققیْز ، ساغیْز ، ساقیْز = هرچیز لزج کـه به جامـه بچسبد وآویزان شود مانند شیرة غلیظ و رُبّ ، قَندران (شیرة درختی جویدنی) ، ازجویدنی های طبیعی ، شـهری درکردستان ؛ ساغیز تبراق = خاک لزج = گل کوزه ، ساغیزقان = کشکرک (2)

589. سقلمـه

و سقرمـه و سدرمـه و سغلمـه = سیْغیْلما = سیْغیْل ( محکم شدن ، مشت شدن) + ما (اک) = حالت مشت دست به منظور زدن ، مشت ؛ سقلمـه زدن = مشت زدن ؛ سیْغماق = محکم بستن ، فشار (1)

590. سقناق

= سیْغیْناق = سیغین (سیغینماق = پناهنده شدن ، پناه گرفتن درون جائی) + اق (اک) = پناهگاه ، ایمنگاه ، قلعه و استحکامات: هریک درون مکان و سُکنا و سقناق خود با یکدیگر درون مقام نفاق … / مجمع التواریخ

591. سکّو

= سکی = پله ، نشیمنگاه بلندتر از سطح زمـین مانند سنگ ، از ریشـه های ترکی باستان (18،2)

592. سلاّنـه سلاّنـه

= ساللانا ساللانا (ساللانماق = آویزان شدن) = آویزان آویزان ، شل و ول رفتن ، ولو

593. سلجوق/ت

= سئلجوق = سئل (سیل) + جوق (اک) = سیل آسا ، یورش کننده چون سیل ، از حکومتهای ترک ایران کـه 270 سال از 429 که تا 700 ه.ق درون آسیـای غربی سلطنت د کـه بعدها از افغانستان که تا شام و الجزیره و روم را تحت یک حکومت اسلامـی واحد مقتدر درآورد.

594. سنجاق
= سانجاق = سانج (سانجماق = زدن شانـه بـه سر ، آویختن یـا زدن مـیخ و … درون جائی) + اق (اک) = وسیلة آویختن و زدن ، (به سر) زدن ؛ قدیم بمعنای پرچم (بایراق) هم آمده هست چراکه بایراق را درون زمـین مـیخکوب مـی کرده اند.

595. سنجر

= پرندة شکاری ، نوعی عقاب ، لقب احمدبن ملکشاه آخرین پادشاه سلجوقی

596. سنقر

= سوْنقوُر= نوعی عقاب سردسیری ، بزرگ خاندان اتابکان فارس درقرن ششم ، طغان شاه پادشاه ترکستان دو غلام داشت بنامـهای آق سنقر و قارا سنقر کـه به مراتب بالای حکومتی رسیدند.

597. سنگر

= سنکیر = سرکوه ، کنارة هر دیوار ، از ریشـه های ترکی باستان (2)

598. سنـه نـه

= سن (تو) + ه (به) + نـه (چه) = بـه تو چه ؛ ترا سنـه نـه = ترا بـه تو چه! = بـه تو چه مربوط؟

599. سو

= آب ، رودخانـه ، ترکیبی درون نام بسیـاری از رودخانـه ها. مانند: آغ سو و قان سو درون چین

600. سوپ

= سوب (ترکی باستان) = سو (ترکی معاصر) = آب (17) ، غذای آبکی و شُل ، بصورت Soap درون انگلیسی

601. سودا

= سؤودا و سئودا = سئو (سئومک = دوست داشتن) + دا (اک) = محبت وعشق ، این کلمـه نباید با «سودا»ی عربی کـه معنای سیـاهی و معامله دارد اشتباه شود. سودای رخ لیلی ، شد حاصل ما خیلی * مجنون بیگی واویلا ، اولدوم ینـه دیوانـه/ مولوی

602. سورتمـه

= سورتمـه = سورت (سورتمک =کشیدن) + مـه (اک) = کشیدنی ، وسیلة سُر خوردن و کشیدن بوسیلة سگ یـا مـیمون درون روی برف

603. سورچی

= سورچی = سور (سورمک = سواری ) + چو (اک) = راننده ؛ سورچی ارابه = درشکه چی

604. سوغات

= سوْقات و ساوقات = سوْو(پیغام ، هدیـه ، باج) + قات (اک) = هدیـه ، هدیة سفر؛ از دیگر کاربردهای ریشة «سو-ساو» درون ترکی مـی توان بموارد زیر اشاره کرد: ساواش = بگو مگو ، ساووج = پیـامبر، سؤز سوْو= حرف و پیـام ، ساوا = ساوه ، ساوالان = باجگیر = سبلان ، سخن = سوقن

605. سوک

= سوْخ (سوْخماق = فرو بردن) = ابزار نوک تیز به منظور راندن و الاغ

606. سوگلی

= سئوگیلی = سئو(محبت) +گیل (اک) + ی (اک) = مورد محبت ، معشوقه

607. سولدوش

= سولدیچ = سوْل (چپ) + دیچ (سمت) = سمت چپ ، شخصی کـه در عروسی درون سمت چپ داماد بایستد (باخ: ساغدوش)

608. سولماز

= سوْل(سوْلماق = پژمردن) + ماز(اک انکار و سلبیّت) =یکه هرگز پژمرده نمـی شود،همـیشـه جاودان،مقابل سوًلار(همـیشـه پژمرده)، نام خانم

609. سومر

= سومر = سوم (سوْم = کامل ، تمام ،ناب ، بی نقص ، قومـی قدیمـی از ترکها) + ار(پهلوان) = پهلوان قوم سوم ، اولین قوم مدنی بشریّت کـه 7200 سال پیش از آذربایجان که تا بین النـهرین حکومت د و 3000 سال حاکم بودند. شواهد و قرائن و تشابهات زیـاد نوشته های یـافته شده از این قوم ، زبان آنـها را بـه ترکها نزدیکتر مـی کند.

610. سونا

1-سوْن (آخر) + ا (اک) = آخری ، نام ته تغاری

2-سوُنا = سوُ (آب) + نا (اک) = متعلق بـه آب ، نام گلی درکنارآب ، نوعی مرغابی (شاید اتفاقی هست که درون این حالت ترکیبش مانند دورنا شده است) ، زیبا ، نام ؛ با این تلفظ درون ترکیـه متداول است.

611. سیـاق

= سایـاق = سای (سایماق = شمردن) + اق (اک) = شمارش ، علم محاسبات درون قدیم ، این ریشـه درون عربی هم استفاده مـی شود.

612. سیبری

= سیبیر و سیویر = سابار و ساوار (باخ: بیله سوار) ، ساکنان کنونی توبولسک اکنون هم این ناحیـه را کـه در قرون 5 و 6 محل اولیة زندگی قوم ساوار بوده هست بدین نام مـی خوانند و بعداً روس ها از قرن 16 مـیلادی نام آنرا بـه سیبری تغییر داده و این نام بـه منطقة بسیـار بزرگی اطلاق مـی گردد (18).

613. سیخ

= سیْق درون سومری = سیش وشیش درون اویغوری = سیْخ درون آذری = فرو بردنی ، وسیلة فرو بردن ، وسیلة پختن کباب و جگر ؛ اَت سیشقا توقتوردی = گوشت را بـه سیخ کشید (2) ، شیشلیک = سیخلیک = سیخی

614. سیل

= سئیل و سئل = سئی (رود ، باخ: چای) + ل (اک) = ناشی از رودخانـه ، خروشان چون رود ؛ این کلمـه ترکی هست و دارای ترکیبات زیـادی درون این زبان مـی باشد: سلجوق = سئلجوق = سیل آسا ، سئی له مک = شستن غلة ناصاف درون آب رودخانـه ، سئلله مک = جاری ، سئلوْوچا = مسیل ، سئی سئی = کاهل و وقت تلف کن (مانند هدر رفتن آب) ، سئیین = کاسة سفالین بزرگ به منظور ماست و آبدوغ ، سئلینتی = پخش و پلا (مانند سیل)

615. شاباش

= شاه (ه.م) + باش (سر ، سهم) = سهم شاه ، سهم شاه داماد ، هدیـه ، هدیـه ای کـه درعروسی بـه داماد یـا عروس دهند و از رسوم قدیمـی ترکان هست و درون بین فارسها چندان متداول نبوده و شاید نیست. با این همـه اصرار دارند کـه این کلمـه درون اصل شادباش بوده است:

سلطان کنی بی بهره را × شاباش ای سلطان ما / مولوی

616. شاخ

= تیز و قائم ؛ وجه تسمـیة شاخ حیوانات نیز همـین ریشـه است. البته ریشة «شاخه» این کلمـه نیست (باخ: شاخه) ؛ شاخ دورماق = قائم ایستادن ، شاخ پول = پول تازه و تا نشده

617. شاخه

= شاخا = شاخ (شاخماق = پیچیدن دور چیزی و بالا رفتن ، رعد و برق زدن،جاری و روان شدن همراه با ایجاد پر و بال)+ ا(اک) =رشد کننده و بالا رونده،بالا رونده و پر و بال دهنده ، قسمت رشد کننده و پر و بال دهندة گلها و درختان ؛ شاخدا = ساتع شونده و نفوذ کننده، سوز و سرما ، ایلدیریم شاخدی = رعد و برق ساتع شد.

618. شاکر

= معرب چاکر کـه مشتقات شُکر ، تشکر و … بـه خود گرفته است.

619. شانـه

= شانا = شان (لانة زنبور عسل ، کندو) + ا (اک) = کندوئی ، مانند کندو بصورت خانـه خانـه و مشبک ، قابی کاغذی به منظور حمل تخم مرغ ؛ به منظور همـین هست که این لغات بصورت برعنیز استفاده مـی شود یعنی شانـه به منظور لانة زنبور و شان به منظور ظرف تخم مرغ ، آری شانی = کندوی زنبور

620. شاه

= احتمالاً از ریشة ترکی باستانیِ شات و شاد (= عالیترین درجة نظامـی درون ترکی باستانی) آمده هست (17).

621. شاهسِوَن

= شاه (ه.م) + سئو (سئومک = دوست داشتن) + ان (اک فاعلی) = شاه دوست ، حامـی شاه ، قبائل بزرگ طرفدارشاهان صفوی کـه بنا بـه دعوت شاه عباس کبیر قبیله ای بهمـین نام از آسیـای صغیر بـه اردبیل آمدند و در آن سکنی گزیدند ، ایل سون نیز بـه آنـها گفته مـی شود (انقراض سلسلة صفویـه / لکهارت / ترجمة عماد ).

622. شبان

= شوْوان = چوْوان = چوْبان = چوپان (ه.م)

623. شبستر / ج

= شوْووستر = چوْووستر = چوْووست (و چیچست = نام قوم ، نام سابق دریـاچة ارومـیه) + ار (پهلوان) = پهلوان قوم چیچست ، از شـهرهای تبریز کـه در تاریخ ، بسیـار عالِم خیز و علم پرور بوده هست از جمله: شیخ محمود شبستری صاحب گلشن راز ، پروفسور زهتابی صاحب تاریخ هفت هزار سالة ترکان ؛ تحریف چوْووستر بـه شبستر ناپسند هست و توجیـه شب بستر (همـه شب درون بستر مـی خوابند! گویـا دیگران روی سنگ مـی خوابند) ناپسندتر.

624. شبیخون

و شباخون (1) = شب آخین = شب + آخین (تاخت و تاز ، یورش ، درون ترکی باستان هم از این کلمـه استفاده مـی شده است) = تاخت شب ، یورش درون شب ، درون مفهوم این کلمـه نیز همـین معنی استنباط مـی شود نـه «خون درون شب !» ؛ آخین = آخ (آخماق = روان شدن ، گسیل یـافتن ، یورش ) + ین (اک) = یورش

625. شپلاق

= شاپالاق = شاپا (شاپاماق = کشیدن ، کشیده زدن ، چپ و راست زدن) + لاق (اک) = سیلی

626. شغال

= شاغال = چاغال = چاققال = چاق (چاخماق = برق زدن) + قال (؟) = حیوان برقی و تیز ، حیوانی کوچکتر از روباه ؛ برهان قاطع (27) بر ترکی بودن این کلمـه اصرار دارد و از این زبان هست که بـه زبانـهای دیگر رفته است: شغال (فارسی) ، جقل (عربی) ، schakal (آلمانی) ، chakal (فرانسه) ، jackal (انگلیسی).

627. شّق

= شاق = معرّب چاق (چاقماق = ب ، شکافتن) = بریده ، دونیم ؛ شّق القمر= شکافتن ماه ، انشقاق ومشتق و شقّه (= شاققا = شاق + قا) از همـین ریشـه اند.

628. شلاق

= شاللاق = شال (شالماق = چالماق = زدن ، کوبیدن) + لاق (اک) = کوبش ، ضربه ، وسیلة زدن

629. شلتاق

= شیْلتاق = چیْلتاق = چیْل (= هیـاهو ، دیوانگی ، بی عقلی) + تاق (اک) = هیـاهو کننده ، بی عقل ، لاف زن ، دعوا کننده ، متجاوز ، لوس ، شلوغ ، کارهای بچگانـه کـه بی حساب و کتاب بوده و کودکانـه است. از همـین ریشـه داریم: چیْلغیْن = دیوانـه ، چیْلدیرماق = دیوانـه شدن ، شیللاق = جفتک

630. شـه

= شالاختا = شالاقتا (مانند: یومورتا) = شالاق (وارفته ، بی اندام ، خربزة وارفته) + که تا (اک) = بدترکیب ، بی قواره ، وارفته

631. شلمـه

= شلمـه و چلمـه = شل (شالماق = چالماق = پارچه یـا دستاری را بـه بدن یـا سر بستن ، به منظور چالماق درون لغتنامـه ها بیش از 20 معنی مـی نویسند کـه در اینجا این معنی مورد نظر است) + مـه (اک) = دستاری کـه بر سر ببندند ؛ اوشاغی دالینا چالدی = بچه را بـه کول خود زد

632. شمخال

= شامخال = نوعی اسلحة ابتدائی سرپُر شبیـه برنو کـه در دورة صفویـه مورد استفاده قرار گرفت (25).

633. شمشک

= شیمشک = نور ساتع شده از رعد و برق ، آذرخش

634. شنگ

= شنگ = شاد؛ شوخ و شنگ = شوخ و شاد ؛ باخ: شنگول و گلشن

635. شنگول

= شن (شادی) + گول (خنده) = شادی - خنده ، محل تفرج و شادی ؛ مقلوبِ گلشن (ه.م):

ناگهان بستد دلم دلدارکی × شوخکی ، شنگولکی ، عیـارکی/ مولوی

636. شیشلیک

= شیش (باخ: سیخ) + لیک (اک) = سیخی ، بـه سیخ کشیدنی
637. شیشـه

= شوشـه = شوش (صاف ، تیز ، پاک) + ه (اک) = هر چیز پاک و زلال و تیز ، سمبل پاکی و شفافیت ؛ شوش بوز = یخ پاک و صاف ، قولاغین شوش دوتوب=گوشش را تیز کرده ، شوشوْو = شاخ تیز ، شوش پاپاق = کلاه بوقی

638. شیما

= شیما = از نامـهای قدیمـی ترکی خانم ها (5)

639. صاطور
و ساطور و ساتور = ساتیْر = سات (ساتماق و چاتماق = دو تکه ) + یر (اک فاعلساز) = دونیم کننده ، چاقوی بزرگ دسته دار :

ورش بخت یـاور بود،دهر پشت× نشاید بـه ساطورکشت/سعدی

640. صندل

= معرّب سندل = نوعی درخت کوچک ، درون ترکی باستان «چینتال و چیندال» نیز استفاده شده هست ، بصورت Santal درون انگلیسی (17)

641. صندلی

= سندلی = سندل (باخ: صندل) + ی (اک) = منسوب بـه صندل ، از جنس صندل ، وسیلة نشستن

642. طاباق

= تاباق = تابا (باخ: تابه) + اق (اک) = تابه ای ، ظرف مدور فلزی به منظور پختن نان ، خشت پختة بزرگ(1)؛ طَبَق نیز ساده شدة همـین کلمـه هست ، طابق = معرب تابک (= تابه + ک) = طاباق کوچک ، تاباق ، این کلمـه از ترکی بـه عربی رفته هست و ریشة آن تابه و ریشة تابه هم تاو است. تاباق آپارما(طبق بردن) از سنتهای دیرینـه درون عروسی درون بین ترکهاست.

643. طاس

= تاس و تاز و داز (ترکی باستان) = تاش و داش (ترکی معاصر) =کاسة سنگی و سخت ، سنگ ،کاسة فلزی ، سر بی مو ، حیوان بی شاخ ، زمـین بی حاصل (17،2) ؛ دازالاق و دازلاق = کچلِ بی مو ؛ سگ تازی = سگ شکاری و بی مو

644. طاق.1

= تاق = درون ترکی سومری بمعنی «تاقماق و تاخماق = یکی ، چسباندن» ؛ طاق درون واقع از چسباندن دو طرف دیوار بهم بوجود مـی آید (7).

645. طاق.2

= معرب تای (ه.م) = لنگه ، تک ، فرد ؛ جفت و طاق بازی = نوعی سرگرمـی و بمعنی فرد و زوج بازی ، طاقی = تکی ، طاقت طاق شدن = یکه شدن طاقت و از کف رفتن آن (1). الحق امـیرهوشنگ ، امروز درون دنیـا طاق هست و بهتر از اویی نیست / امـیرارسلان

646. طایر

= تَیَر و تَهَر و تَکَر = تگر از مصدر تگیرمک (= دیگیرمک و دیغیرماق = چرخیدن ، غلط خوردن) = وسیلة چرخنده و غلتنده ، چرخهای ماشین ؛ همریشـه با دگیرمان (و دییرمان = آسیـاب) ، این لغت هرچند بصورت طایر بـه عربی هم رفته هست ولی هرگز از چرخ خودرو نمـی توان مفهوم پرواز (طیر) را استنباط کرد. لذا املای طایر درون فارسی هم اشکال دارد و تایر صحیح مـی باشد ، بصورت Tire درون انگلیسی و دیگر زبانـهای اروپائی.

647. طرخان

= ترخان = اصیل زاده ، رئیس وسرور ، شاهزاده ، لقبی کـه دارندة آن از باج و خراج معاف بود و بدونب اجازه حق ورود بـه حضور شاه را داشت ، رتبه ای نظامـی درترکی باستان ، لقب فیلسوف بزرگ ابونصرفارابی کـه از ترکان فاراب بود ، از قهرمانان توران: بـه طرخان چنین گفت کای سرفراز × برو تیز با لشکر رزم ساز / شاهنامـه
648. طرغان
= معرب ترگون = تر (ترمک =گرد ) +گون (اک) = قشون ؛ طرخان بستن = جمع قشون ، چریک ترگنی = انبوه لشکر (در قوتادغوبیلیغ) :

… و سلطان طرغان بست و بندگان چالش مـی د / راحه الصدور

649. طَرغو

= تارغو = تارغی = تاریغی = تاری (تاریماق = کاشتن) + غی (اک) = کاشته شده ، علوفه و پیشکش(1)؛ تارلا = کشت ، تاریم = کشتزار

650. طرقّه

= تاراققا= تاراق(صدای انفجار)+قا(اک) = تاراق کننده ، مادة منفجره

651. طرلان

= ترلان = شاهباز ، بی باک ، زیبا ، نام ؛ اکِ لان درون انتهای تعدادی حیوانات دیگر هم مـی آید: ایلان (= مار) ، قاپلان (= پلنگ)

652. طُغتگین/ت

= توُغتگین = توُغ (باخ: طوق ، درون اینجا اسم خاص) + تگین (ه.م) = شاهزاده توغ ، ظهیرالدین توغتــگین مؤسّس اتابکان دمشق (497 ه.ق) و از رؤسای لشکری سلجوقی و دارای مقام اتابکی

653. طُغراء

وطوُرغای وطوُرقا = توغرا = توغ (باخ: طوق) + را (اک) = حلالی و قوسی،حکم ، مُهر قوسی سلاطین ترک درون بالای فرمانـهای حکومتی ، درون غزلیـات فارسی کنایـه از کمانِ ابرو: هلالی شد تنم زین غم کـه با طغرای ابرویش*که باشد مـه ،که بنماید ز طاق آسمان ابرو/حافظ

654. طُغرل

= توُغرول = پرندة شکاری ازجنس طوغان کـه هزار مرغابی شکار مـی کند ولی فقط یکی را مـی خورد! (1) ، نام آقا: الا که تا بانگ دراج هست و قمری*الاتا نام سیمرغ هست و طغرل / منوچهری دامغانی
655. طلناز

= تئلناز= تئل(زلف ،گیسو)+ ناز= ناز گیسو، خوش زلف ، نام

656. طنبور

= تنبور = تن (ه.م) + بور (بورماق = تاباندن ، انحنا ، پیچاندن) = تن تاب خورده ، بدنـه انحناء یـافته ، از سازهای زهی کـه درآن کاسه نسبت بـه دسته اش انحناء پیدا کرده هست ؛ تنبور ترکی = تنبوری کـه کاسه و سطح آن از نمونة شروانی آن کوچکتر هست ؛ البته برهان قاطع (27) آنرا اسپانیـائی مـی داند.

657. طواشی

= معرب تاپوچی = تاپی چی = تاپ (تاپماق = خدمت ، یـافتن (2)) + ی (اک) + چی (اک شغلی) = خدمتکار ، خواجه و خادم های حرمسرا (1) ؛ تاپی (= خدمت) درون اصل تاپیق بوده لذا تاپیچی هم درون اصل تاپیقچی بوده است،تاپینماق = عبادت ، تاپیناق = محل عبادت

658. طوج

= توج = برنز (25)

659. طوزغو

= توْزغو = توْز (؟) + غو (اک) = ؟، توْزغو و توْزلوق از غذاهای متنوع و لذیذ کـه پیشکش خویشان مـی د (1)

660. طوغان

= توُغان = تو (توماق = گرفتن ، دربر گرفتن) + غان (اک) = بسیـار شکار کننده ، پرنده ای از دستة عقابها ، طوغان - طغان درون ترکی مانند سارا-دارا درفارسی و زید- عمرو درون عربی است. پند از هرکه گوید گوش دار × گر مثل طوغانش گوید یـا تگین/ ناصرخسرو

661. طوغای

= توُغای = توغ (باخ: طوق) + آی (ماه) = ماه گرد ، ماه هلالی ، درون مقابل سارای (ماه کامل) ، درختان خودرو درون مسیر رود ، نام آقا

662. طوق

= توُق = توٌغ = مـهر گرد شاهان ترک درون بالای طومارها ، هر چیز گرد (باخ: طغراء و طوغای) :

همان گیل مردم چو شیر یله × ابا طوق زرین و مشکین کله/ شاهنامـه

663. طومار

تومار = تو(توماق = بستن ، پوشاندن) + ار (اک فاعلی) = بسته ، پوشانده ، وسیله ای کـه قدیم ، نامـه را درون داخل آن بسته و ارسال مـی د. همریشـه با تومان (باخ: تنبان) و دومان (= مـه)

664. طیـار

= تایـار =؟، مالی کـه از عوارض دروازة شـهرها (در دورة سلجوقی) و از زمـینـهای بی صاحب و اموال توقیف شده و املاک مالکان غایب (در دورة ایلخانیـان) بـه شاه مـی رسید. (1)

665. عاشیق

= آشیْق = آش (آشماق = قاتی ، رد کوه یـا بلندی) + ایق (اک) = قاتی شده ، درهم برهم ، شوریده ، عبور کننده از دنیـا و پا گذاشته درون عالم معنوی ؛ احتمالاَ عاشق درون عربی از همـین ریشـه رفته هست زیرا این ریشـه درعربی قدیم نبوده بطوریکه درون قرآن اصلاً استفاده نشده و بجای آن از معادلش یعنی «ودّ» استفاده شده است.

666. عالی قاپو

= آلا قاپیْ = آلا (سنگین ، خاکستری) + قاپی (در) = درب سنگین یـا خاکستری ، از آثار باستانی اصفهان و یـادگار شاه عباس صفوی کـه از اردبیل آوردند و الآن هم بـه همـین نام (آلا قاپی) درون اردبیـل وتبریز دروازه وجود دارد ؛ قاپی (در) ، قاپاق (درپوش) ، قاپقا (دروازه) و قاپود (دربچه) همگی ازمصدر قاپاماق (= بستن ، پوشاندن) بوده و همگی نوعی درب است.

667. عبیر

= معرّب ابیر= ایبر= مشک ، خوش بو، درون ترکی باستان «ایبر/ ایپر/ ییپر» استفاده شده هست (17).

668. عضو

= اوزو درون ترکی سومری با همـین معنی (20)

669. عیوض

و عوض = آیواز و آیوز = آی (ماه) + وز (شبیـه) = مانند ماه ، زیبا رخ ، نام یکی از دلیران کوراغلو قهرمان ملی آذربایجان ؛ متأسفانـه عمداً یـا سهواً این نام پرمغز را بصورت عیوض و عوض (که اصلاً مناسب به منظور نام نیست) مـی نویسند. البته درون برهان قاطع این اسم با معنی آراسته و پیراسته درج شده است. (27)

670. غاز.1

= قاز = پرنده ای بزرگتر از اردک (1) ؛ Goose (انگلیسی)

671. غاز.2

= قاز از مصدر قازماق (شکافتن ، کندن) = شکاف ، چاک ، نراک ، پاره ، ژنده ؛ غاز غاز = شکاف شکاف و ترک ترک (1)

672. غازالاخ

و قازلاخ (1) = قازآلاق = پرنده ای خوشخوان از خانوادة چکاوک کـه در سواحل دریـای خزر یـافت مـی شود.

673. غازان

و قازان وغزغن (معر) وغازغان = قازغان = قاز (قازماق = کندن) + قان (اک) = بسیـارکَنَنده ، شکاف زمـین ناشی از سیل ، دیگ (شاید بخاطر اینکه دیگها سابقاً چوبی بودند و داخل آنـها با کنده کاری درست مـی شد) (1،2)

674. غازی

= قازیْ درون ترکی سومری (= شکست دهنده ، خرد کننده ، کُشنده) (20) و در ترکی معاصر مجازاً درون معنای آدم پرمدّعا و باد درون دماغ استفاده مـی شود: قازیْ آدام = آدم باد درون دماغ ، قازیلانماق = باد درون دماغ داشتن و نفس کش خواستن! ؛ این کلمـه با نفوذ درون عربی بصورتهای غزوه ، غزوات و غیره نیز درآمده است.

675. غامـیش
= قامـیْش و گمـیش = قام (قامماق = زدن ، زدن بقصد کشت) + یش (اک) = وسیلة دفاعی یـا جنگی ، نی (که سابق وسیلة دفاعی و جنگی بود) ، خیزران ، اسباب مزاحمت ، موی دماغ! ؛ قمـیش شدن = غامـیش گذاشتن = مزاحمت

676. غجر

= قجر= قاجار (ه.م) = فالگیر ، کولی ، آگاه ؛ غجرچی = دانا ، راه دان

677. غدّاره

= حربه ای شبیـه شمشیر ولی پهن و سنگین ، پیکان پهن ، این کلمـه نباید با غداره درون عربی کـه مؤنث غدار (= بی وفا) هست اشتباه گرفته شود (1) ؛ اگر این کلمـه ترکی باشد احتمالاً حتما بصورت قادارا باشد و آن ، احتمال دارد کـه از مصدر قاداماق (= محکم بستن) و در معنی وسیله ای کـه به کمر مـی بندند باشد. احتمال دیگر آنست کـه از قادا (= خطر ، بلا) آمده باشد کـه معنای وسیلة خطرناک مـی دهد.

678. غلام

= قوُلام و قوُلوم = قول (خدمت) + وم (اک ملکی و گاهی تحبیبی) = خدمتکارم ، ترکیب غلام مانند خانم و بیگم (ه.م) هست ؛ قولوقچی = خادم ، قُلُّق = خدمت ، غلمان = غلام

679. غِلمان

= غوُلمان وقوُلمان = قول (خدمت) + مان (مانند) = غلام مانند ، غلام ، پسر نوجوان خادم بهشت: فردا اگر نـه روضة رضوان بما دهند × غلمان ز روضة حور ز جنت بدر کشیم / حافظ

680. غنچه

= قوُنچا و قوْنجا = شکوفة ناشکفته ، درون ترکی قدیم یعنی عروس ؛ احتمالاً این کلمـه بخاطر شباهت شکوفة گل بـه عروسی کـه در لباس عروسی هست به آن تعمـیم یـافته است.

681. غوره

= قوْرا= قوْر(شرر،تلخی (3)) + ا(اک) = تلخه ، تنده ، انگورکال وترش

682. غوزه

= قوْزا و قوْز = غلاف و پوستة بعضی مـیوه ها و گیـاهان ؛ قوْزالاق = غوزه های مـیوه

683. غوغا

= قاوقا و قوْوقا = قاو (قاوماق و قوْوماق = راندن ، جنگیدن ، دور ، تاختن ، تاراندن) + قا (اک) = دعوا ، بلوا ، هیـاهو (18)

684. غول

= قوُل = خدمتکار ، خادم ، غلام ؛ درون اینجا بصورت مستتر معنای درشت هیکل و آدم زمخت را مـی توان برداشت کرد. شاید بخاطر اینکه از غول علیرغم درشت هیکل بودنش ، استفادة ابزاری مـی د بـه این اسم نامگذاری کرده اند.

685. فِر

= فیْر= تاب ، موی مجعّد ؛ فیْریْلداماق = تاب خوردن ، فرچه = فیْرچا = وسیله ای بصورت رشته های تابیده به منظور اصلاح صورت ، فیرقادان چیخماق = سر بـه هوا شدن ، فرفره = فیْرفیْرا ، فیْریْلداق = هواکش ، فیْریْلداقچی = حقه باز

686. فشنگ

= فیشن و فیشنگ = فیشـه (فیشـه مک = جهیدن ، فوران ) + نگ (اک فاعلی) = جهنده ، فَوَرانگر؛ فیشقا = سوت ، فیشقیرتی = فوران ، تبدیل فیشـه ک بـه فشنگ مانند تبدیل توفه ک هست به تفنگ و احتمالاً قشـه ک = قشنگ.

687. فغفور

= فغ پور= فغ (باخ: بیگ) + پور (پسر ، ه.م) = بیگ زاده ، بزرگ زاده ، لقب شاهان ترک و چین ؛ پادشاهی اشکانی کـه 62 سال حکومت کرد (27):

چرا حتما نـهادن سر بـه تعظیم کی وری

چرا حتما کشیدن منت از فغفور و خاقانش / فضولی

688. فنر

= فانار = فان + ار = ؟، حصار دور چراغ ، چراغ ، هر چیز ارتجائی مانند چوب و فلز ؛ همریشـه با فانوس (فان + یس) (1) ؛ آنرا ترکی مـی دانند اما شروع کلمة ترکی با حرف «ف» خیلی نادر است.

689. قاآن

صورت دیگر خاقان (ه.م)

690. قاب

= ظرف ، آوند ، کیسه و پوستی کـه جنین با آن متولد گردد کـه آنرا بـه فال نیک بگیرند ؛ درون دیوان لغات الترک بصورتهای قا و قاچا و قاپ نیز آمده هست (1،2).

691. قابتورقای

= قابتورغای = قاب (ه.م) + تورغای (باخ: طغراء) = طغرای قابی شکل ، نامـه و مـهری کـه در صندوقچه باشد ، صندوقچه ، کیسه یـا صندوق نامـه و مـهر (1)

692. قابلمـه

= قابلاما = قابلا (قابلاماق = ظرف گذاشتن ، بار و بنـه جمع ) + ما (اک) = مظروف ، کارخانة کنسروسازی ، از ظروف آشپزخانـه

693. قابوک

= قابیق = ناودانی بر کناره های بام به منظور جمع شدن آب باران درآن و هدایت بـه زمـین ، قابول و قابور نیز آمده هست (19).

694. قاپو

= قاپیْ = قاپ (قاپماق و قاپاماق = بستن ، درون بستن) + یْ (اک) = وسیلة بستن ، درون ، دروازه ؛ مصدر قاپماق درون معنای گاز گرفتن درون اصل قارپماق هست و نباید با این مصدر اشتباه شود. قاپوچی = دربان ، قاپوچی باشی = رئیس دربان ها درون دورة قاجاریـه ، عالی قاپو (ه.م) (19) ، تخته قاپو = درون (قاپو) را تخته ، خانـه نشین ، ساکن عشایر ، له : … زیر چکمة این حضرات ، تخته قاپو شدند/غربزدگی جلال آل احمد

695. قاپوق

قاپیْق = قاپ (قاپماق =گرفتن ، گاز گرفتن) + ایق (اک) =گیره ، دو تکه چوب کـه از وسط بهم وصل مـی شوند و سر و دستها درون مـیان آندو قرار مـی گیرد ، چوبة اعدام ؛ درون قاپوق قرار = مورد تحقیر و تنبیـه و مسخره قرار (25،1)

696. قاپیدن

= مصدر جعلی فارسی ساخته شده از مصدر ترکی قاپماق (= بزور یـا بی خبر چیزی را از دستی درآوردن) ؛ البته درون اصل این مصدر قارپماق بوده است.

697. قات

= لا و تای هر چیز، لایـه ، دفعه ، خط اتو ، خم ، کنار (2،3) ؛ قات زدن = خم شدن و تعظیم ، قاتماق = قاتی ، قاتلاماق = لایـه لایـه چیدن لباس یـا نان، قاتیشدیرماق= بهم زدن: روزی نشست خواهم ، یـالقیز سنین قاتیندا*هم سن قوْپوزچالارسان هم من چاخیر ایچرمن/ مولوی

698. قاتق

= قات (قاتماق = قاطی ) + یق (اک) = قاطی شده ، ماست ، دسر ، ترکیب ؛ قاتق = خورشت را کم کم خوردن که تا غذا به منظور همـه تقسیم شود (19):

مشاطگان قیمـه ز روغن نـهاده اند × بر روی نوعروس قتق زلف و ا

699. قاتمـه

= قاتما و قاتیما = قات (قاتماق = قاتی ) + ما (اک) = قاتی شده ، با چیز دیگری مخلوط شده ، طنابی کـه از مخلوط موی دم و یـال اسب مـی بافتند؛ قاتمـه تاب = موتاب ، قاتمـه ریس = ریسندة پشم قاتمـه (19)

700. قاجار

= قاچار= قاچ (قاچماق = دویدن ، فرار ) + ار (اک فاعلساز) = فراری ، غیر ساکن ، قومـی همـیشـه درون تاخت وتاز کـه بعد از افشاریـه و زندیـه توسط آقامحمدخان سلسلة قاجاریـه را تشکیل دادند و مدت 150 سال (1193-1344ه.ق) حکومت د ؛ درون توجیـه دیگری گفته شده کـه قاجار = قاج (قوم) + ار (پهلوان) مـی باشد.

701. قاچ

= قاچ و قاش = ابرو ؛ قاچ = ب مانند ابرو

702. قاچاق

= قاچ (قاچماق = فرار ) + اق (اک) = بصورت فراری ، غیر مجاز ؛ قاچاقچی = فراری

703. قادین

= قادیْن = خانم ، مخاطب به منظور خانم های متأهل

704. قاراشمـیش

= قاریشمـیش = قاریش (قاریشماق = درهم برهم شدن) + مـیش (اک مفعولی) = درهم برهم شده

705. قارساق

= قار (قارماق = از چنگ درآوردن ، قاپیدن) + ساق (اکِ طلب) = خواستار قاپ زدن ، روباهی کوتاه قد با پوستی گرانقیمت کـه به آن روباه خال دار یـا فنک (عربی) نیز مـی گویند. این روباه درون ترکستان بیشتر یـافت مـی شود (1).

706. قارقی

= قارغی = قار(قارماق :ه.م) + غی (اک) = بزور گیرنده ، قلعة بالای کوه ، از اقوام ترک از ریشـه های ترکی باستان (17)

707. قارماق

از مصدر قارماق و قارینماق(= بزور چیزی را از جائی کندن ، چیزی را بزور ازی گرفتن) = وسیله ای قاپیدن ، چنگک ماهی گیری

708. قازایـاغی

و قزایـاغی = قازآیـاغی = قاز (باخ: غاز.1) + آیـاغ (پا) + ی (اک مضاف) = پای غاز ، جاپای غاز ، از گیـاهان داروئی

709. قازبیی/ت

= قازبیگی = قازبیگی و قازبیی = بیگ غاز ، پول مسی متداول درایران درقرون نـهم و یـازدهم ه.ق

710. قاشق

= قاشیق = قاشی (قاشیماق =کندن) + یق (اک) = کنده شده ، وسیله خوردن کـه قدیم بصورت چوبی بود و داخل آن از کنده کاری بدست مـی آمد ، از ظروف آشپزخانـه

711. قاطر

= قاتیر= قات (قاتماق = ترکیب ) + یر (اک) = ترکیبی ، حیوانی از ترکیب خر و اسب

712. قاطی

= قاتی = قات (قاتماق = ترکیب ، درهم برهم ) + ی (اک) = درهم برهم ، غاتی (معر)
713. قاق

= قاخ = مـیوة خشک شده ، منحرف و غیر اصلی ؛ قاخاق = گوشت و ماهی خشک شده ، قاق ماندن = بی نصیب ماندن ، قاق شدن = عقب ماندن اسب (1،3،19) ؛ آدم نحیف و لاغر (27): شوخ کماندارمن ، شـهرة آفاق شد×از قدر اندازیش تیر قضا قاق شد/محمداشرف

714. قال

= از مصدر قالماق (= ماندن ، پابرجا ماندن) ؛ قال چیزی را کندن = آنرا از حالت سکون درآوردن و به پایـان رساندن آن ، از قال بیرون آوردن = از بوته درآوردن و احیـا ، قال گذاشتن = مانع بـه حرکت درآمدن

715. قالپاق

= احتمالاً همان قاپاق (= سرپوش) باشد ، نوعی کلاه ترکها درون قدیم ، وسیلة پوششی چرخهای خودرو بـه همـین شکل ؛ قالپاقچی = قالپاق دوز=کلاهدوز: مرا محبت قلپاق دوزی ماهی هست × ازین نمد من درویش را کلاهی هست/ سیفی

716. قالتاق

= قالتاق = قال (قالماق = ماندن ، ثابت ماندن) + تاق (اک) = ثابت و مانا ، لیز نخورنده ، زین اسب بواسطة آنکه ثابت و فیروی اسب مـی ماند ، لات (1) ، یکدنده و لج

717. قالُش

= قالیش = قال (قالماق = ماندن) + ایش (اک) = ماندنی ، چیزی کـه بیرون نیـاید ، نوعی کفش کـه برخلاف پاپوش ها از پا درنمـی آمد.

718. قالنجه

= قالیْنجا = قالیْن (ضخیم ، پُرپشت) + جا (اک) = پرپشتک ، پرنده ای باندازة کبوتر ، فاخته (1)

719. قالی

= قال (قالماق = ماندن) + ی (اک) = ماندنی ، سُر نخورنده بـه اعتبار آنکه نسبت بـه جاجیم و کلیم کـه جمع مـی شود از پایداری و مکانت بهتری بهره مند هست ؛ بصورت قالین (= ضخیم ، زیرانداز ضخیم) نیز استفاده مـی شود ، غالین (معر) :

بوریـای خود بـه قالینش مده × بیدق خود را بـه فرزینش مده / اقبال

720. قالین

قالین = ضخیم ، باخ: قالی

721. قام

= جادوگر ، ساحر ، صفت کاهنان ،کاهن ، غیبگو (1) ؛ باخ: قمـیز

722. قاوت

و قاوود = قوْووت = قوْو (قوْوماق = راندن ، جهاندن) + وت (اک) = فوت ی ، راندنی ؛ کاشغری آنرا قاغوت (= غذائی با ارزن) ثبت کرده هست (2) ؛ نظر دیگر آنست کـه قاووت از قاو و قوْو حاصل شده هست و ترکیبات قوْو درون مفهوم «سبکی ، پوکی ، خشکی ، آتش ، موی ، پوسته» است. درون واقع همة این مفاهیم سبکی را مـی رساند. مانند:قاووت (خوردنی سبک) ، قوْووق (بادکنک) ، قوْواق (کپک سر ، شورة سر) ، قوْغ (آتش) ، قوْولو (خوْولو = هولو = حوله ، پارچة خواب دار) ، قاوات (سبک سر) ، قوْوون (خربزه)

723. قاولُغ

= قوْولوق = قوْو (پوست ، غلاف) + لوق (اک) = پوسته ای ، جلدی ، پوشـه ای ،کیف ، جعبه خیـاطی:

واله آن قاولــــــغم کز طاق جیب آویختند

روشن هست این خود کـه قندیلی بود هر طاق را/ نظامـی قاری

724. قایق

= قاییْق = قای (قایماق و جایماق = سُر خوردن ، مـیل ، منحرف شدن از جا) + یق (اک) = لغزنده روی چیز دیگر، سُر خورنده روی آب ، مـیل کننده بـه سمتی ، وسیلة حرکت روی آب

725. قایم

= قاییْم = قای (قایماق = متراکم شدن ، روی هم انباشتن) + یْم (اک) = روی هم انباشته شده ، مرتفع ، عمود ، بلند ، محکم و فشرده ؛ قایم (محکم) زدم گوشش ، صدای قایمـی (بلندی) کرد ، قالین - قاییم = کت و کلفت ؛ مـی توان احتمال داد کـه قائم درون عربی هم از همـین جا رفته هست زیرا خیلی بـه این مفهوم نزدیکتر است.

726. قاین

= قاییْن = برادر زن یـا برادر شوهر (1،19)

727. قباق

و قُبق و قپاق = قاپاق = قاپ (قاپماق = قاپیدن) + اق (اک) = قاپیدنی ، تیر چوبی بلند درون وسط مـیدان با حلقه ای از طلا یـا نقره بر فراز آن کـه سواران ضمن اسب دوانی آنرا حتما با تیر بزنند که تا صاحب آن شوند ، قباق افکنی = هدف زنی ، قباق انداز = بـه هدف رسیده :

نمـی خورم زر وقف ، ارچه شحنة چرخ

ز بهر تیر فلاکت مرا بـه چوب قبـــاق / ملا فوقی یزدی

728. قبچاق

= قیْبچاق و قیْپچاق = فعّال ، زیبا ، غضبناک ؛ از اقوام بزرگ ترک کـه قبل از اسلام با تسلط بر اقوام دیگر ترک بر آسیـای مـیانـه حاکم شد و بعد از اسلام حتّی مصر را هم تحت حکومت خود درآوردند :

سبکرو چون بت قبچاق من بود×گمان افتاد خودکآفاق من بود/نظامـی

729. قُبچور

و قبجور و قپچور = ؟، مالیـات ، از انواع مالیـات ها غیر از یـاسا و قلان:

و آن قپچور کـه اکنون بحکم یـاسای بزرگ مـی ستانند ، نستدندی و اکنون هم بحکم یـاسق از پنج نمـی گیرند… / رسائل خواجه نصیر

730. قبراق

= قیْبراق= قیْوراق= قیورا (قیوراماق = ناز ، خرامان رفتن ، چست و چابک رفتن) + اق (اک) = چالاک ، سرحال ، فعّال ، پیچیده و تابیده

731. قبرغه

= قابیْرقا = قاب (ه.م) + یْر (اک) + قا (اک) = قاب شده ، اسکلت شده ، پهلوی بدن ، استخوان دنده پهلو ، استخوان های قفسه (1)

732. قپان

= قاپان = نوعی ترازو به منظور بارهای سنگین ، باسکول ، دهخدا و غیـاث اللغات آنرا ترکی مـی داند ، کپان هم نوشته مـی شود (19،27) ؛ بـه نظر نمـی رسد کـه از مصدر قاپاماق (= بستن) باشد. اگر ترکی باشد ریشـه اش معلوم نیست:

یکی دیبا فرو ریزد برزمـه × یکی دینار برسنجد بـه کپان/ عنصری بلخی

733. قپلان

= قاپلان = قاپ (قاپماق = قاپیدن) +لان (اک) = قاپنده ، گاز زننده ، پلنگ (25) ؛ باخ: قافلانکوه ، لان درون انتهای اسامـی بعضی حیوانات دیگر هم دیده مـی شود: ایلان ، جئیلان (جئیران) ، ترلان.

734. قُپُز

= قوْپوز= قوْپ (باخ: خوب) + وز (اک) = شادیـانـه ، از سازها ، وجه تسمـیة این ساز شاید بخاطر ایجاد سرور و شادی هست (1) ؛ مولوی درون شعری ترکی گفته است: هم سن قوْپوز چالارسان ، هم من چاخیر ایچرمن (16) (هم تو قوپوز نوازی هم من نوشم!)

735. قُتُرماق

= احتمالاً قوتارماق (= تمام ، خلاص شدن ) = بی مصرف ، بیکار (1) ؛ بـه اعتبار اینکه بعد از تمام چیزی آنرا کنار مـی نـهیم و بی مصرف مـی ماند.

736. قُتلُغ
= قوُتلوُق = قوت (مبارک ، دولت ، بخت) + لوق (اک) = مبارکی ، خجسته ، دولت مندی ؛ قتلغ خانیـان = سلسله ای از پادشاهان ترک درون کرمان درون قرن هفتم هجری:

نوروز و قتلغ شاه و غیره بـه کنگاج خلوتی ساختند… / تاریخ غازانی

737. قُتُلمش/ت

= قوُتوُلموُش= قوتول(قوتولماق = تمام شدن) + موش (اک مجهول) = تمام شده ، ابن اسرائیل بن سلجوق از امرای سلطان طغرل بیگ

738. قجا

= قاجا = قا (قاب ، ظرف) + جا (اک) = آوند ، ظرف ، قاب (2،19)

739. قُچاّق

و قچاق = قوْچاق = قوْچ چاق = قوْچ (پهلوان) + چاق (فربه ، درشت) = بزرگ پهلوان ، قوی هیکل ، درشت هیکل ، توانا ؛ قوچاقلاما = دو بیتی های حماسی ، حماسه : همگنان توهمـه چابک ورندند وقچاق×دستیـاران توچون سرو همـه بالاچاق/ گل کشتی

740. قدغن

= قاداغان = قادا (بلا ، خطر) + غان (اک) = خطرناک ، پربلا ، کـه از آن بـه اشتباه معنای «ممنوع و غیر مجاز» استنباط مـی کنند ، غدغن (معر) ؛ قادا آلماق = بلایی را بـه جان خ ، قادالی = پُربلا
741. قِر

= قیْر = ناز و عشوه ، جنباندن بدن بقصد عشوه ؛ قرتی = قیْرتی = قر دهنده ، قیریشما = کرشمـه (ه.م) ، قیرجانماق = ناز و عشوه ، قیْرچیل و قیْرلی = عشوه گر

742. قرابغا

= قارابقا = ؟، نوعی منجنیق خاص کـه در جنگ استفاده مـی شد (1)

743. قراچوری

شمشیر دراز(1):قائد بانگ بر او زد و دست بـه قراچوری کرد/ بیـهقی

744. قراخان

= قاراخان = قارا (باخ: قره) + خان (ه.م) = خان بزرگ و قوی ، ابن منسک جدّ سلسلة قراخانان یـا ایلگ خانیـان

745. قرآغاج

= قارا (سیـاه) + آغاج (درخت) = درخت سیـاه ، نارون ، اوجا (1)

746. قراقوش/ت

= قارا (سیـاه) + قوش (پرنده) = پرندة سیـاه ، لقب ابن عبدالّه اسدی والی مصر کـه در سال 597 ق درون قاهره وفات یـافت. بناهای استثنائی و تاریخی او درون مصر الآن هم جزو نقاط جهانگردیست (19).

747. قِران/پول

= قیْران = ریـال ، واحد پولی درون زمان فتحعلی شاه که تا دورة پهلوی معادی 20 شاهی یـا 100 دینار

748. قراول

= قاروْوول و قاراقول = قارا (باخ: قره) + قوْل (بازو) = قوی بازو ، نگهبان ، نشان لشکر ؛ پیش قراول = طلایـه دار قشون

749. قربان
= قوُربان = قور(سلاح) + بان (اک) = تیردان و کیش (1) ؛ این کلمـه نباید با قربانِ عربی اشتباه گردد ؛ همریشـه با قور و قورچی ، دربیت نخست،مراد از قربان همان تیردان است: هرتیرکه درکیش هست گر بر دل ریش آید×ما نیزیکی باشیم ازجملة قربانـها/ سعدی

چه خوش گفت گرگین بـه فرزند خویش × چو قربان پیکار بربست و کیش / سعدی

750. قرچه

= قارا (= سیـاه) + چا (اک) = سیـاهه ، مقامـی درون موسیقی اصیل ایرانی ؛ وجه تسمـیه اش را نمـی دانم.

751. قُرُغ

= قوُروُق = قوُروُ (قوروماق = خشک شدن) + ق (اک) = خشک ، بیکار ، ظرف خالی (2): برطاقچه کوزة قرغ را بنگر × یک قاب طعام و بیست بشقاب ببین / شفائی

752. قُرُق

= قوْروق = قوْرو (قوْروماق = حفاظت ، حمایت ، مراقبت ) + ق (اک) = حراست ، حفاظت ، نگهبانی ، مراقبت ؛ قرق زدن =کمـین زدن و پائیدن ، قرقچی = نگهبان و اسکورت:

گفتم: قرقچی گشته ای ای عشق اما یورت دل

ییلاق سلطان چون بود ، قشلاق چوپانی هست این/ مولوی

753. قرقاول

= قارقوْوول = ؟ ، از پرندگان (1)

754. قرقی

= قیْر(قیْرماق = تار و مار ) + قیْ (اک) = تار و مار کننده ، از پرندگان شکاری

755. قرقیز

= قیْرقیْز= 1- قیْرخ قیْز = قیرخ (چهل) + قیْز () = چهل

2- قیْر (کنار) + قیْز () = غریب و دور ؛ قیْر درون معنای مذکور درون جاهای دیگر هم آمده است: قیْراق (کنار) و قیْرنا (لبه بام)

از اقوام ترک آسیـای مـیانـه کـه جمـهوری قرقیزستان بازمانده از آنـهاست.

756. قَرلُق/ت

= قارلیْق = قار (برف) + لیق (اک کثرت) = جای برفی ، برفی ، از اقوام ترک کـه از سال 766 مـیلادی اهمـیت یـافتند و سلسلة ایلگ خانیـان را درون ترکستان تشکیل دادند.

757. قُرناق

و قِرناق (1) = قورناق و قیْرناق = قور (قورماق = چیدن ، فراهم ) + ناق (اک) = بند و بساط چیننده ، فراهم کنندة ملزومات خدمتکار ، کنیزک ؛ البته قِرناق (= قیْرناق) را مـی توان از قیْر (باخ: قر) درون معنای کنیزک شوخ و عشوه گر هم دانست علی الخصوص درون شعر زیر:

یک کنیزک بود درون مبرز چو ماه × سخت زیبا و ز قرناقان شاه/ مولوی

758. قره

= قارا = سیـاه ، بزرگ ، وسیع ، قوی ؛ قره قروت (=کشک سیـاه) ، قره باغ (= باغ وسیع) ، قاراخان (= خان قوی)

759. قره تگین/ت

و قره تکین = قارا (باخ: قره) + تگین (ه.م) = شاهزاده نیرومند ، از امرای سامانی از سال 308 ه.ق

760. قره سورن /ت

= قارا (سیـاه) + سوره ن (سواره) = سوارة سیـاه ، سوار امنیّه ، سرهنگ محافظین قافله و راه:

آخرآن چهره قراسورن خط خواهد شد×بس کـه خال تو ره قافلةمور زند/محسن تأثیر

761. قره قویونلو/ت

= قارا (سیـاه) + قویون () + لو (اک ملکی) = منصوب بـه سیـاه ، چون صورت سیـاه بر بیرق هایشان بود، سلسله ای از ترکمنان کـه 100 سال (780 که تا 874 ه.ق) بر شرق آسیـای صغیر و شمالغربی ایران حکومت د.

762. قزّاق

= قازاق = قازاخ = قازوخ = قاز (از اقوام ترک) + اوخ (درمعنای ایل و خانـه ، اوچ اوخ = آبادی دارای سه قوم یـا خانـه) = ایل قاز ، قوم قاز ، قاز آلپ ارتونقا (افراسیـاب) بود و شاید قوم قاز منتسب بـه اویند ؛ باخ: قزوین ، قفقاز ، خزر

763. قِزِل

= قیْزیْل = سرخ از هرچیز ، بصورت پسوند درون انتهای کلمات : ماهی قزل آلا ، قزلباش ، قزل ارسلان:

چه حاجت کـه نُه کرسی آسمان × نـهی زیرپای قزل ارسلان / سعدی

764. قِزِلباش

= قیْزیْل (طلا) + باش (سر ، کلاه) =کلاه طلائی ، صفویـه هائی کـه در کلاه هایشان 12 نشان زر بـه نشانة 12 معصوم داشتند و هستة اصلی حکومت صفویـه را تشکیل مـی دادند.

765. قزوین

1-قازْوییَن = معرب«کاسْپیَن» ، شـهر عمدة نزدیک کاسپین (ه.م)

2-قازوْییْن = قاز (افراسیـاب وبنا کنندة قزوین) + اویون (بازی) = تفرجگاه قاز افراسیـاب (2) ، قوم قاز کـه شاید منتسب بـه قاز آلپ ارتونقا باشند بر منطقة وسیعی حاکم بوده اند و از نام های جغرافیـائی با این نام مـی توان گستردگی حکومت آنـها را شناخت. مانند: قزاقستان ، قفقاز ، خزر ، قزوین

766. قِسِر

= قیْسیْر = قیْس (قیْسماق = تنگ فشردن ، کم ، پائین آوردن ، دندانـها را بهم فشردن) + یْر (اک) = کم درحد ناچیز ، بی ثمر ، بی نتیجه ، عقیم ، سترون ؛ قسر درون رفتن ، قیسیر آرواد = زن نازا

767. قَسراق

= قیْسراق و قیْسیْراق = قیْسیْر (عقیق) + راق (اک ؛ توپراق و یـاپراق) = نازا ، مادیـانی کـه نزاده باشند ، مادیـان تاتاری ، رمکه (1)

768. قشقا

= قاشقا = قاش (ابرو) + قا (اک) = وسط ابرو، وسط پیشانی ، قشقه پیشانی ، دارای خالی سفید درون وسط پیشانی ، از ترکهای قبچاق درون محدودة جنوبی ایران

769. قشقرق

= قیْشقریق=قیشقیر(قیشقیرماق=داد و بیداد )+یق(اک)= داد و بیداد

770. قشلاق

= قیْشلاق = قیش (زمستان) + لاق (اک کثرت) = زمستانـه ، قابل زیست درزمستان ،جای گرم وخرّم ؛ دربین ترکهای عشایر ، علاوه بر قیشلاق (زمستانـه) و یـایلاق (تابستانـه) بـه مناطق یـازلاق (بهاره) و گوزلوک (پائیزه) نیز کوچ مـی کنند.

771. قشو

= قاشوْو = درون اصل قاشاغی از مصدر قاشیماق (= تاراندن ، زدودن چرک ، پاک ) = آلت فلزی شبیـه شانـه به منظور پاک بدن چهارپایـان (1)

772. قشون

= قوْشون = قوْشقون = قوْش (قوْشماق = وصل ، بـه نظم کشیدن ، شعر سرودن ، همراه ) + قون (اک) = بـه نظم کشیده ، همراه شده ، جمع شده ، لشکر

773. قطار

= قتار= قاتار = قات (ردیف ، چیده) + ار (اک) = ردیف شده ، پشت سر هم چیده ، این کلمـه عربی نیست از معانی دیگر آن درون ترکی همپا شدن و همراه شدن (قاتیلماق = دوست و همراه شدن ، قاتی جمع شدن) هست که همان هم قطار شدن هست ، هم قافله ، هم ردیف ، جدیداً وسیلة نقلیّة متشکل از چند واگن (18)

774. قفقاز

= قافقاز = قاف (کوه معروف قاف درون آسیـای مـیانـه) + قاز (باخ: قزوین) = قازهای اطراف کوه قاف ، از اقوام ترک ، منطقه ای درون آسیـای مـیانـه

775. قُلاج

= قوْلاچ = قوْل (بازو ، دست) + آچ (آچماق = باز ) = دست باز، واحد طول از نوک بینی که تا انتهای دست و در حدود یک متر (3)

776. قُلّاج

= قوْلاج و قوللاج = قوْل (بازو ، دست) + لاج (اک) = بازوئی ، زوری،بزور کشیدن کمان:چون پنجه بـه قلاّج زدی سوی کمانـها/طغرا

777. قلاچ

=؟، جسته جسته رفتن اسب (1)

778. قلاچو

=؟، جام چرمـی به منظور شُرب آب (1)

779. قلّاش

= قالاش= قاللاش = قاللا (قاللاماق = مسخره ، هرزگی ) = مفلس ، بدنام ، حیله باز ؛ از همـین ریشـه قاللاق (= مسخره، شوخی) ، قاللاغا قوْیماق = بـه مسخره گرفتنی: ساقی بیـار جامـی ، درون خلوتم برون کش × که تا دربدر بگردم ، قلاش و لاابالی/ حافظ

780. قلان

= قالان = قال (قالماق = ماندن) + ان (اک فاعلی) =یکه مـی ماند وکوچ نمـی کند ، باقیمانده ، از مالیـات هائی کـه هزینة سفر امراء را اهالی حتما مـی دادند: بر دِه ویران نبود عُشر زمـین ،کوچ و قلان * مست و خرابم ، مطَلَب درسخنم نقد و خطا / مولوی

781. قَلاوز

= 1-قوُلاغوز = قولاغ (گوش) + وز (اک) = استراق سمع ، جاسوس
2-قیلاووز = قیل (راست) + آووز (= آووج = راهنما) = راهنمای راه راست ، دانا
هرکه درون ره بی قلاوزی رود× هردوروزه ، راه صدساله شود / مولوی
اگرگئیدیرقارینداش یوخسایـاووز×اوزون یولداسنـه اولدوقیلاووز/مولوی

782. قلج خان

= قیْلیْچ خان و قیلینج خان = شمشیرخان ، لقب خاقانان ترک بمعنای شاهی کـه درمـهمّات و امور کشوری چون شمشیر برّنده باشد

783. قُلچاق

= قوْلچاق = قوْل (بازو ، دست) + چاق (اک) = دستک ، بازوبند ، دستکش بدون انگشتی شاطرها ، بازو بند فلزی کـه در جنگها دستها را مـی پوشاند: ز قلچـاق چیزی دگر نیست بـه × کـه ساعد از او یـافت دست زره/ مـیرزا طاهر وحید

784. قلچماق

= قوْل چوْماق=قوْل(بازو) + چوْماق (ه.م) = چماق بازو ، مرد پرزور

785. قلدر

= قوْل (قشون ، مرکز قشون) + دور (دورماق = ماندن) = عامل ماندگاری قشون ، قوی و نیرومند ، دزد و راهزن

786. قلعه

= قالا = قال (قالماق = ماندن ، پابرجا ماندن) + ا (اک) = ماندگار ، پابرجا

787. قٍلٍق

= قیل (قیلماق = گزاردن ، ادا ، رفتار ) + یق (اک) = رفتار خاص ، لٍم

788. قُلّق

= قوْللوق = قول (خدمت) + لوق (اک) = خدمتکاری ، بندگی و غلامـی درون دربارها

789. قلما

= قالما = قال (قالماق = ماندن ، پابرجا ماندن) + ما (اک) = ماندنی ، فلاخن ، آلت سنگ اندازی چوپانـها (27) ؛ اگر از این ریشـه باشد ارتباطش را نمـی دانم.

790. قَلماش

= قالماش = هرزه ، نامعقول ، دروغگو ، یـاوه گو (8 ،19) ؛ احتمالاً همریشـه با قلاش (ه.م) هست :

با توقلماشیـات خواهم گفت هان! × صوفیـا!خوش پهن بگشا گوش جان/ مولوی

بند کن مشک سخن پاشی ات را × وامکن انبان قلماشی ات را/ مولوی

791. قُلی

= قوُلو = قوُل (خدمت) + و (اک) = خادم ، فرزند پسر ، پسر ، نام آقا ؛ همریشـه با غلام و غلمان و قلّق (25)

792. قلیـان

= قالایـان = قالا (قالاماق = انباشتن ، برافروختن ، روشن وسیله حرارتی) + یـان (اک فاعلساز) = برافروزنده ، برافروزنده و روشن کننده با آتش ؛ اود قالاماق = آتش برافروختن

793. قلیچ
= قیْلیْنج و قلیج و قیلیش = شمشیر : ای ارسلان قلیچ مکش از بهرخون من × عشقت گرفته جملة اجزام موبه مو/ مولوی

794. قمچی

= قامچی = قام (قامماق = زدن ، زدن بقصد کشت) + چی (اک شغل) = وسیلة کتک زدن ، تازیـانـه و شلاق ؛ همریشـه با: قمـه (ه.م) و قامـیچ (کفگیر کـه غذا را بهم زنند) و غامـیش (ه.م) ؛ مصدر فوق نبایستی با قانماق (فهمـیدن) خلط شود(1):

قمچی بـه ناز بندوجفارا بهانـه کن×باعاشقان سخن بـه سرتازیـانـه کن/سیفی

795. قمـه

= قاما = قام (قامماق = زدن ، زدن بقصد کشت) + ا (اک) = وسیلة جنگی ، خنجر کلان ، نوعی چاقو ؛ قملتی = چاقوی بزرگ (باخ: قمچی و غامـیش) (1،3،25)

796. قمـیز

= قامـیْز= قام (صفت کاهنان ،کاهن ، غیبگو) + ایز (اک) = مربوط بـه کار کاهنان ، ، نوشیدنی ترش از شیر و شتر ، جام ، پیـاله ، ساغر ؛ بصورت koumiss درون انگلیسی و kymys درون روسی هم استفاده مـی شود: هرگز و قمـیز و نمک نمـی خورد/حبیب السیر

797. قنداق

= قوُنداق = قون (دسته) + داق (اک) = گرفتنی ، دسته ، دستة اسلحه ، پوشاندنی نوزاد ؛ قوُنج = دسته

798. قنق

= قوْنوق وقوْناق = قوْن (قوْنماق = منزل ، فرود آمدن ، نشستن ، نازل شدن) + اق (اک) = منزل کرده ، از راه رسیده ، نشسته ، مـهمان ؛ قوْنشو = همسایـه : چون راه رفتنی هست توقف هلاکت است×چونت قنق کندکه بیـا خرگه اندرا / مولوی

صوفیی مـی گشت درون دور افق× که تا شبی درون خانقاهی شد قنق/ مولوی

799. قوتسوز

= قوت (مبارک) + سوز (نا ، بی ، بدون) = نامبارک ، نامـیمون ، فلک زده و بیچاره،آدم فرومایـه:تُرک آن بود کز بیم او دِه از خــراج ایمن بود * ترک آن نباشد کزطمع سیلی هر قوتسوز خورد/ مولوی

800. قوچ
و غوچ= قوْچ= پهلوان، ازچهارپایـان ؛ قوچقار = پروار گشنی

801. قور

= قوْر = سلاح ؛ قورخانـه = زرادخانـه و کارخانة مـهمات سازی ، قورچی = مسلح ، قورچی باشی= رئیس زرادخانـه

802. قورباغه

= قوُرباغا = قوُر (صدا) + باغا (باخ: باخه) = دوزیست قور قور کننده ؛ توسباغا = تاسباغا = تاس (و تاش = سنگ) + باغا (دوزیست) = دوزیست سنگی ، سنگ پشت

803. قورت

= از مصدرقورتماق (= بلعیدن و فرو بردن) ؛ قورتوم = جرعه ، قورت قورت = جرعه جرعه
804. قورداوتو/گ

= قوُرد (گرگ) + اوْت (علف) + و (اک مضاف) = علف گرگ ، گیـاه خارا گوش (1)

805. قورماج

= قوْوورماج = قوْوور (قوْوورماق = برشته ، تف ، بو گندم و ذرت) + ماج (اک) = تف دادنی ، بو دادنی ، برشته ی ،گندم و ذرت بو داده شده

806. قورمـه

= قوْوورما = قوْوور (قوْوورماق = برشته ، تف دادن) + ما (اک) = برشته ، تف داده شده ،گندم و ذزت و سبزی و… تف داده و بو داده شده ؛ قورمـه سبزی = نوعی غذا با استفاده از سبزی تف داده شده

807. قوروت

= قورو (قوروماق = خشک شدن) + ت (اک متعدی کننده) = خشکانده ،کشک ؛ قره قوروت = کشک سیـاه

808. قوریلتای

= قوُرولتا = قوُر(قوُرماق = چیدن ، برنامـه ریزی ) + ول (اک به منظور اجباری فعل کـه معادل فارسی ندارد) + که تا (اک) = برنامـه ریزی شده به منظور امری ، شورای بزرگ ، شورای بزرگ مردمـی به منظور انتخاب رئیس (1): … و برادران بـه دیدار یکدیگر مستبشر و مستظهر گشتند و آغاز قوریلتای و طوی د/ تاریخ غازانی

809. قوش

= عموماً بمعنای پرنده و خصوصا یکی از پرندگان شکاری (سنقر)

810. قوشچی /ت

= قوُش (پرنده) + چی (اک شغل ساز) =یکه کارش با پرنده هست ، ملّاعلی علاءالدین علی بن محمد سمرقندی عالم و ریـاضیدان و متکلّم ایرانی کـه به فرمان سلطان اُلُغ بیگ مأمور تشکیل رصدخانة سمرقند گردید و ایشان عقاب مخصوص شاه را درون شکارگاه نگه مـی داشت.

811. قوطی

= قوتو = جعبه (1) ؛ درون قوتادغوبیلیک (باخ: مقدمـه) بمعنای دستة مردم آمده است. شاید بعداً اجتماع تخته ها به منظور ساخته شدن قوطی نیز بـه این معنی آمده است! .

812. قهرمان

1-قارامان = قارا (قوی ، سیـاه رنگ ، بسیـار) + مان (مانند ، پهلوان) = پهلوان قوی ، بسیـار قوی

2-قاهارمان = قاهار (قاهارماق = برانداختن ، مچ انداختن) + مان (پهلوان) = پهلوان غالب و برازنده

813. قیچی

= قیچی = قیْیچی = قیْی (قیْیماق = ب ، ریز ریز ، رحم ن ، زیر قول زدن ، نگاه تیز و با دقت ) + چی (اک شغلی) = برش دهنده ؛ قیچاچی = قییچی چی = خیـاط ، قیْیدیرماق = نگاه تیز ، قییْقاج (باخ: قیقاج) ، قیْیما (باخ: قیمـه) ؛ البته قیْییْ (= سوزن) و قیْییْق (= سوزن گونی دوزی) علیرغم تشابه ظاهری با این کلمـه همریشـه نیستند بلکه از مصدر قایوماق (= قازورماق = کوک زدن) بوجود آمده اند.

814. قیر

= قیْر = سیـاهی ، مرز و سرحد ، ناز و عشوه ؛ قیْراق = کناره ، قیْرنا = لبة دیوار و پشت بام ، قیْرقیْز (ه.م) ، قیر- قوم = قیر – ماسه و تار – مار ، قیْرچیل = عشوه گر ، قیْرقیْ (باخ: قرقی) ، قیْرجانماق = خنده های لوس و عشوه ناک ، قیْریْشما (باخ: کرشمـه)

815. قیسی

=قایسیْ = خشکة توت یـا زردآلو ، قیصی (معر) (8)

816. قیش

= قیْش = صورت محاوره ای قیْچ ، پا ، رکاب ، پایـه ، تسمـه ، بند ، دوال کمر ، چرم ، نان خمـیر ، زمستان (قیْش) (1): تیغ را مالید بر قیشی کـه بود × پیش تخمش درون رکوع و در سجود/عارف

817. قیطان

= قایتان = بند کفش ، قایتاق = بند و تسمـه ؛ اصل آنرا یونانی مـی دانند ولی احتمالاً مصدری بصورت قایتاماق بوده کـه ایندو کلمة مشابه از آن مشتق شده است.

818. قیقاج

= قیْیقاج = قیی (قیماق = ب ، نگاه تیز و پنـهانی ) + قاج (اک) = بریده ، نگاه چپ ، نگاه کج ،کج ؛ قیقاج زدن = دل بردن (بوسیلة نگاه خماری) : مشق قیقاجی کـه آن برگشته مژگان کرد و رفت * لاله زارسینة ما را گلستان کرد و رفت/ داراب بیگ
819. قیماز

= قیْی (قییماق = انصاف ، خرج ، ب) + ماز (اک سلبیّت) =کسی کـه دل خرج ندارد ، خسیس ؛ نمـی دانم چرا آنرا درون لغتنامـه های فارسی کنیز مـی نویسند؟ شاید از شعر زیر بجای خسیس ، کنیز استنباط کرده اند :

پس درِ خانـه بگو قیماز را × که تا بیـارد آن رقاق و غاز را / مولوی

820. قیماق
= قایماق = قای (قایماق = انباشتن) + ماق (اک) = انباشته ، رویـه ، سرشیر: زیمن نان جوین و پیـاز فقر × هزارگونـه مقشر بـه سبلت قیماق/ فوقی یزدی

821. قیمـه

= قیْیما = قیْی (قیْیماق = ب ، انصاف دادن) + ما (اک) = بریده ،گوشت بریده ؛ قیمـه خورشت = خورشتی با گوشت ریز شده ، قیمـه قیمـه = بریده بریده ، باخ: قیچی

822. قین

= قیْن = شکنجه ، عذاب (1) ؛ احتمال دارد کـه کین درون فارسی ، خفیف شدة همـین کلمـه باشد: بعد از قین و شکنجه و اخذ مال آنـها ، شربت شـهادت مـی چشانیدند / عالم آرا

823. کابین

= کبین = مـهریـه ، صداق ؛ این کلمـه ترکی هست و درون قدیم بصورتهای کبین ، قالین و قالیم استفاده شده هست (2) و نباید اصرار کرد کـه با کابین فارسی (در اصل فرانسوی) بمعنی اطاقک درون ارتباط است:

این جهان نوعروس را ماند × رطل کابینش گیر و باده بیـار/ خسروی

824. کاپود

= قاپود = قاپ (قاپماق و قاپاماق = بستن ، درون بستن) + ود (اک) = دربچه ، درب جلوی ماشین ؛ همریشـه با: قاپو (در) و قاپاق (سرپوش) و قاپقا (دروازه) ؛ ترکیب قاپود مانند اومود (امـید) است.

825. کاسپین

قوم ترک کاسپی یـا کاسی کـه در هزارة دوم قبل از مـیلاد درون اطراف این دریـاچه مـی ریستند. احتمالاً جمع عربی بسته شده است. نام این قوم درون کاشان (ه.م) هم دیده مـی شود.

826. کاشان

= کاسان =کاسیـان =کاسی ها = ازمناطق زیست قوم ترک کاسپین یـا کاس ، قاشان(معر) (1)

827. کاکا

= خفیف شدة قاغا (= برادر ، دائی ، لقبی به منظور خویشان نزدیک)

828. کاکل

=که کول = موی مـیان سر (1) : برکا کل ترکانـه کـه در طالع توست * بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی / حافظ

829. کاکوتی

= تحریف شدة کهلیگ اوْتو =کهلیگ (کبک) + اوْت (علف) + و (اک مضاف) = علف کبک ، از گیـاهان طبی
830. کال

= کال = خشن و وحشی (در ترکی قدیم) ، پوست کلفت و زبر ، مجازاً نارس ؛ کالیش = نوعی پیـازچه (2)

831. کالبد

= کال (ه.م) + بوُد (بدن) = بدن پوستین ، بدن پوستین و بدون روح ، بدن خشن و عاری از روح

832. کان کن

و کنکان =کانکان از مصدر کانکاماق و کانکانماق (= کاویدن ، ور رفتن) بمعنای کاوشگر و ور رونده. عموماً بـه چاه کن اطلاق مـی شود کـه گاهی آنرا بصورت کان (معدن) + کن (کَننده) تعبیر مـی کنند درحالیکه این اسم به منظور معدن کن مناسب است!. معادل این کلمـه درون فارسی چاه کن و در عربی مقنّی است.

833. کَپَر

= چَپَر = خانة چوبی و نیی ، حصاری از ترکه های سبدی ، نرده ؛ چپرله مک = نرده کشیدن ؛ کومـه ، خانة نیی ، ‌آلونک ، عریش (1)

834. کَپک

= شورة سر ، سبوسة سر ، کپک روی مواد غذائی (2) ؛ شاید: کپک = کپیک = کپی (کپیمک = خشک شدن) + ک (اک) = خشکیده

835. کپیدن

از مصدر ترکی کؤپمک (= خوابیدن درون مقام تحقیر ، کوفت خوابیدن ، تَرکیدن) ؛ کوپیده بود = کوفت خوابیده بود (3،19)

836. کتک

=کؤتک =کؤتوک = ریشـه و شاخة درخت ، وسیلة زدن ، زدنی ، عملِ زدن

837. کچل

= کئچل = کئچه (بی ریش ، بی پشم ، فرش بی خواب ، نمد) + ال (اک) = بی مو ، تاس ؛ کئچی و گئچی = بز بی شاخ

838. کد

= کند = روستا ، مملکت ، منزل ؛ کدخدا = رئیس روستا ، کدبانو = بانوی منزل

839. کر

= کار = ناشنوا ، از ریشـه های ترکی باستان (17)

840. کُرپی

= کؤرپو و کؤپرو = پل ، اسکله (25) ؛ بست درون مکانیک خودرو ؛ کبری (معر)

841. کرتمـه

=کیرتمـه =کیرت (کیرتمک = شکافتن ، چوب کندن) + مـه (اک) = شکافته ،کلبة ساخته شده با تنة درختان کـه در ساخت آن بجای مـیخ از شکاف واتصال سر تیرها استفاده مـی کنند (3).

842. کِرِخت

و کِرِخ = کیْریْخ = سست و بی روح ، گیج ( کیْریْخماق = گیج شدن ، سست شدن): سر چاهی!چنین مباشکرخ × زآنکه چاهی هست برسردوزخ / آذری طوسی

843. کرشمـه

=گیریشمـه = قیْریْشما = قیْریْش (قیْریْشماق = ناز و عشوه ، خرامـیدن) + ما (اک) = ناز و عشوه ؛ قیرجانماق = خندیدن یـا حرکات دیگر به منظور ناز و عشوه ، قیْر = ناز و عشوه (18،2)

844. کُرک

= کورک = پوست برخی حیوانات کـه از آن بالاپوش مـی سازند.

845. کرنا

= کره نای و کره نئی = دودکش ، شیپور ،کرنای (1،3)

846. کرنش

=کورنیش =گورنیش =گرنیش =گر (گرمک = انبساط ، وسعت ، انعطاف دادن) + نش (اک) = انبساط ، انعطاف ، تعظیم جلوی شاه ، حالت بدن حین خمـیازه ، انبساط طولیِ فلزات بخاطر اعمال تنش

847. کُروک

=کؤروک = کلاه ، سقف ، سقف یـا سایبان درشکه و خودرو ، دم آهنگری (25،3) ؛ کؤروکله مک = دمـیدن و تشدید کورة آهنگری

848. کَره

= چره = چیره = چیر (چربی و روغن) + ه (اک) = چربناک ، روغنی

849. کَز

=کؤز = شعله ای کـه بعد از خاموش آتش مـی ماند ، شعلة سطحی (1) ؛ کؤزه ر مک = کز

850.مـه

=(کسمک = ب ، جدا ) + مـه (اک) = بریده و جدا کرده ، درون اصل زلف مصنوعی کـه از یـال اسب درست کرده و بر سر مـیگذاشتند ، چین و زلف بر رخسار (1) ؛ همچنین نان کلیچه:

عروس بخت درون آن حجله با هزاران ناز

شکستهمـه و بر برگ گل گلاب زده / حافظ

851. کشیک

=کئشیک = احتمالاً کئچیک = کئچ (کئچمک = گذشتن ، عبور ) + یک (اک) = درون حرکت و گذر ، نگهبان (1) ؛ شاید بـه اعتبار اینکه کشیک درون حرکت و وارسی محل مراقبت است.

852. کلبتین

و کلباتان = کلباتان = کل (درشت ، محکم) + بات (باتماق = فرو رفتن) + ان (اک فاعلی) = محکم فرو رونده ، از ابزارالآت نجاری ؛ همریشـه با کله (= کل + ه = جوان و قوی)

853. کُلَش

=کوله ش =کاه ، پوشال (25) ، همریشـه با کولاک (3) ؛ آنچه بعد از درو از ساق و برگ و ریشـه باقی بماند (19) ؛ احتمالاً: کوله ش = کولیش = کولی (کولیمک = زیر سایـه قرار گرفتن ، مدفون شدن) + ش(اک)= سایبانی،آنچه روی آلاچیق بیـاندازند و سایبان درست کنند.

854. کلنگ

= کولوک و کولونگ = پاروی قایقرانی ، بال درنا (بخاطر شباهت) ، برکه. درحال حاضر از این کلمـه ترکی بـه همان مفهوم ابزار بنائی استفاده مـی گردد.

855. کِلیم

= کیلیم = کیل (= بی مو ، شانـه نخورده ، مندرس) + یم (اک) = فرش بدون خواب ، شانـه نخورده ؛ کیلکه = موهای درهم برهم و شانـه نخورده ، کیلکه سوپورگه = جاروی بدرد نخور

856. کلوچه

= کولچه ، کولوچه = کول (خاکستر) + چه (اک) = خاکستره ، زغاله ، کیکی کـه قدیم بعد از اتمام نانوائی روی کز خاکستر مـی پختند ؛ کولچه لنمک = گرد شدن ؛ کلیچه هم گفته مـی شود (1) ، قرص ماه و خورشید (27): قفول باز بگردیدن و افول غروب × چنانچه قرص کلیچه سمـید نان سپید / نصاب (27)

857. کلوخ

=کل اووخا =کل (درشت ، حجیم) + اوْوخا (خرد شده ، ریز) = چیز درشت خرد شده ، کله قند خرد شده ، اوْوخونتو = خرده ریزه ، اوْوخالاماق = خرد و ریز : گیتی همـه سر بسر کلوخی هست × قسم تو از آن کلوخ گردی است/ سنائی غزنوی

858. کمچه

= کمچه=چمچه=چؤمچه = وسیله ای چمچه مانند درون کار بنائی

859. کمک

=کؤمک =گؤمک =گؤم (گؤممک = دسته علوفه ، دسته ) + ک (اک) = دست همکاری ، یـاری ؛ کؤمـه = توده ای از یک چیز

860. کند/ج

و کد = ده ، شـهر ، خانـه ، پسوندی درانتهای نامـها :آق کند ، داشکند ، تاشکند ، کدخدا ،کدبانو

861. کندو

و کندوج = کندی و کندوُک = ظرف گلی بشکل خم به منظور نگهداری آرد و… (27،18،2): ببندد سال قحط سخت ، درویش و توانگر را * هم از گندم تهیکندوک و هم خالی زنان کرسان/ نزاری قهستانی

862. کنکاش

و کنکاج و کنگاج و کنگاش = کانکا (کانکاشماق و کنگیشمک = م ) + ش یـا ج (اک) = م (1) :

نوروز و قُتلغ شاه و غیره بـه کنگاج خلوتی ساختند / تاریخ غازانی.78

863. کنیز

=کنیز و ز و کونوز = خادمـه ،کلفت زن ؛ درون ترکی باستان «کونگ» استفاده شده هست (17)

864. کوتاه

= کوته = گوته = گوده و گوده ک ؛ گوده لمک = کوتاه شدن ، گودول = کوتول = نارس از قد ، درون ترکی تبدیل کاف آخر بـه حرف ه معمول هست و به منظور همـین معقول هست که کوته (کوتاه) از گوده (گوده ک) بدست آمده باشد (در پهلوی نیز بصورت kotak ذکر شده هست (27) و این فرض را تقویت مـی کند). از همـین کلمـه ، کودک (ه.م) هم بـه فارسی رفته است.

865. کوتول

= کوتول = گودول = گوده (کوتاه) + ول (اک) = قد کوتاه ، خپل (باخ: کوتاه و کودک)

866. کوچک

= کوچوک و کیچیک =کیچی (خرد و ریز) + ک (اک) = کوچک ؛ کیچیلمک (= کوچک شدن) ، کیچیلدمک = کوچک ؛ کوچوک = نوزاد ، ساخته شدن مصادر کیچیلمک و کیچیلدمک از اسم کیچی مانند ساخته شدن مصادر دیریلمک (= زنده شدن) و دیریلدمک (= زنده ) از اسم دیری (= زنده) است.

867. کوچه

= کوچه = کویچه = کوی (ه.م) + چه (اک تصغیر) = کوی کوچک

868. کوچیدن

از مصادر جدید فارسی و وام گرفته از مصدر ترکی کؤچمک

869. کودک

گوده ک = گوده (کوتاه) + ک (اک) = کوچک و کوتاه ؛ قودوق و جوجوق (= بچه) محرف همـین کلمـه هستند. همریشـه با کوتاه (ه.م) و کوتول (ه.م)

870. کور

= کوْر = نابینا ، مسدود ، گرفته ، ناآگاه ، کم نور ؛ کوْر بوْغاز = سیری ناپذیر ، کوْرقالماق = غافل ماندن ، کوْر قویماق = ویران ، کوْرگؤز = چشم چران ، کوْرلاماق = هدر ، کوْریوْل = بن بست

871. کوره

=کوره از مصدر کوره مک (= پارو ، روبیدن ، رُفتن) بمعنای وسیله ای کـه برف را مـی روبد و پاک مـی کند ، وسیله ای کـه دود را از آتش گرفته و مـی روبد.

872. کوزه

=کوزه و کوزه ج = ظرف نگهداری آب (18،2)

873. کوسه

= کوْسا = صورت کم مو ،کم ریش (3) ؛کوْسا ساققال = ریش بُزی

874. کوک

= کؤک = آهنگ و لحن درون خوانندگی ، ریشـه ، چاق ، دوخت های پارچه ؛ کؤکله مک = سوزن نخ یـا کؤک ساز موسیقی ، کؤکسیز = بی ریشـه (2،25)

875. کوکو/پرنده

= قوُققوُ = قوق (صدا) + قو (اک) = نام پرنده ای کـه قوق قو مـی کند ، فاخته

876. کول

=گؤل = استخر ، آبگیر ، تالاب ، برکه ، دریـاچة کوچک (2،1): شـه چوحوضی دان حشم چون لولها×آب ازلوله رود درکولها/مولوی

877. کولاک

= کوله ک = کوله (کوله مک = کولاک ) + اک (اک) = کولاک کننده! ؛ نظر دیگر آنست که: کولاک = کوله ک = کولیک = کولی (کولیمک = زیر سایـه قرار گرفتن ، مدفون شدن) + ک (اک) = زیر گیرنده ، مدفون کننده ، تندباد برفی کـه همـه چیز را زیر مـی گیرد.

878. کوماج

= کؤمج = کؤم (کؤممک = زیر چیزی پنـهان ) + اج (اک) = پنـهانـه ، نوعی نان شیرین کـه در زیر خاکستر و آتش پخته مـی شود و کؤمور (خاکستر) از همـین ریشـه هست (18،2) ، چادری را کـه بوسیلة خیمـه و ستونی بلند کنند بخاطر شبا هت چادر بـه این نان آنرا کؤمج یـا کوماج گویند (1).

879. کومـه

= کوْما =کوْم (دسته ، بسته) + ا (اک) = توده ، آلاچیق ، دخمـه ، کلبه (3) ؛ خرگاهی از حصیر و چوب به منظور شکار و قرق (19)

880. کوی

=کوی = محّل کوچک زندگی ، ده ، ازریشـه های قدیمـی ترکی ؛ کوی لو = دهاتی ، کوچه = کویچه (3)

881. کی

= گئی = خوب ، بزرگ ، پیشوندی درون نامـهای شاهان کیـانیـان ؛ کیکاووس،کی آرش،کیقباد؛ شاه شاهان ، از همـین ریشـه کیـا: اگر گئی دیر قارینداش یوخسا یـاووز×اوزون یولدا سنـه اولدور قیلاووز/مولوی

882. کیپ

= خیْپ و قوْپ = محکم ، بسیـار خوب (ه.م) ، تنگ ، بهم پیوسته

883. کیش

= تیردان ، قربان ، ریشة اصیل ترکی(2)

هر تیر کـه در کیش هست ، گر بر دل ریش آید

ما نیز یکی باشیم ، از جملة قربان ها / سعدی

884. کیوسک

=کیوشک =کوشک و کؤشک = کؤشوک = کؤشو (کؤشومک = پوشاندن ، زیر سایـه بردن) + ک (اک) = سایبان ، اتاقچه ، اتاقک ؛ البته این کلمـه بصورت تحریف شده از انگلیسی بـه فارسی و حتی ترکی داخل شده هست ولی بدون تحریف شده هم بر روی نام بعضی دهات مناطق فارس مـی بینیم.
885. گَبّه

= گؤبه = قالی کـه پودهای بلند دارد (1) ؛ فرش کناره ، حامله ، شخص زمـین گیر ، بیمار ؛ درون همة مفاهیم مذکور نوعی سنگینی و بی تحرکی استفهام مـی شود.

886. گؤی ترک

=گؤی (قوی ، آسمان) + تورک = ترک قوی ، ترک آسمانی ، از قوم های بزرگ ترک کـه بعد از ترکان هون دومـین امپراطوری بزرگ درون آسیـا را قبل از ظهور اسلام تشکیل دادند و بعد از خط ترک سومری ، دومـین خط غیر تصویری بشری را اختراع کرده بودند کـه خط مـیخی از آن نشأت گرفت (4،17).

887. گُدار

= گوده ر = گود (گودمک = پائیدن ، مواظبت ، کنترل ) + ار (اک) = مواظبت ، کنترل ، دقت ؛ بی گدار (بی دقت ، بی حساب و کتاب) بـه آب زدن

888. گدوک

=گه دیک =گردونة کوه ،گذرگاهی درون کوه مانند گدوک کندوان

889. گَرَک یـاراق/ت

=گَرَک (باید) + یـاراق (= یراق ، تجهیزات) = تجهیزات اجباری ، نوعی مالیـات درعهدصفوی (3)

890. گُز

= گؤز = چشم ؛ گؤزه ل = خوشگل ؛ قره گوزلو = قارا گؤزلی = سیـاه چشم: آن یکی ترکی بُد و گفت ای گؤزوم ×من نمـی خواهم عنب ، خواهم اوزوم/ مولوی

891. گَزلک

=گَزلیک =گه ز (گه زمک = ب ، گشتن) + لیک (اک) = برنده ، چاقوی تیغ کوتاهِ بلند دسته (1) : بنما بمن کـه منکر حسن رخ توکیست؟ × تادیده اش بهگزلکغیرت درآورم/ حافظ

892. گزمـه

=گز (گزمک =گشتن) + مـه (اک) =گشت ، شبگردی کـه از طرف داروغه شبها جهت حفظ امنیت درون شـهر مـی گشت (1).

893. گزنـه

=گَزه نـه =گه ز (گه زمک = ب ، گشتن) + ان (اک) + ه (اک) = وسیلة ب ، چاقوی چرم درکفاشی (1) ، همریشة گزلک

894. گستاخ

= گؤستاق = گؤزتاق = گؤز (چشم) + تاق (اک) = چشم نترس ، بی باک ؛ مجازاً بی ادب و بازیگوش ؛ ترکیب گؤزتاق مانند شیلتاق و یـالتاق است.

895. گُل

=گول از مصدر گولمک (= خندیدن) کـه بخاطر شادابی گل آنرا بدین نام تشبیـه کرده اند و در فـــارسی با گرته برداری از همـین نکته همـیشـه لبخند وبا تشبیـه بـه گل و غنچه همراه بوده است:گل خنده ، خندة غنچه ای

896. گلشن

=گولشن =گول (خنده) + شن (شادی) = شادی وخنده ، محل تفرج ، بوستان ؛ مقلوب شنگول (= شن + گول)

897. گلن گدن

=گه لن (آینده) +گئده ن (رونده) = رفت وبرگشت کننده ، وسیلة رفت و برگشتی دراسلحه

898. گلوله

= گوللــه = گول (باخ : گُل) + له (اک) = باز شونده چون گل ، وسیلة انفجاری از اسلحه کـه مانند گل از داخل آن باز مـی شد و یـا مانند گل بـه هر جائی مـی خورد ، باز مـی کرد.

899. گَلّه

=گلله وگللایی = بـه چرا فرستادن چهارپایـان ، دستة چهارپایـان (1) ؛ نمـی دانم چرا ترکی است. خود ترکها بـه آن سورو مـی گویند.

900. گلین

= گل (گلمک = آمدن) + ین (اک) = آمده ، آنکه بعداً بـه جمع خانواده ملحق شده هست ، عروس ؛ درون ترکیباتی چون: گلین خانم ، گلین آغا و گلین باجی… (25)

901. گوجه

= گؤوجه و گؤیجه = گؤی (سبز) + جه (اک) = سبزه ، آلوچه سبز ، این اسم بعدها با آمدن گوجة قرمز بصورت گوجه فرنگی و حتی گوجه بدان تعلق مـی گیرد. جالب اینکه بـه آلوچه ، گوجه سبز مـی گویند درحالیکه گوجه خودش درون معنای سبز است. فعلاً ترکها علاوه بر گؤیجه ، بامادور (فرانسوی) هم مـی گویند.

902. گور

=گوْر = قبر ، کلمة اصیل ترکی (17) ، درون زبان فارسی هم با همة استفاده اش ندیده ام کـه آنرا فارسی بدانند ؛ گوْرا گئدمک = بـه گور رفتن و مردن ، گوْر قوْنشوسو = همسایة گور و کنایـه از همسایة نزدیک ، گوْرونا اوْد قالانسین = آتش بـه قبرش ببارد (نفرین) ، گوْر ائشن = کفتار و کار زیر آبی!

903. گورکان

=کوره کن = داماد ، لقب تیمورلنگ سردار و پادشاه بزرگ قرن هشتم هجری و مؤسس سلسله گورکانیـان یـا تیموریـان کـه البته بعد از ازدواج با خان کاشغر بدین لقب (داماد) معروف شد. درون اوایل قرن نـهم بعد از ایران ، مسکو و هندوستان را بـه فتوحاتش افزود ولی درون حمله بـه چین درون مرزهای آن بـه بیماری سختی گرفت و در سال 807 ه.ق مُرد. با مردن او بیشتر متصرفاتش از دست رفت ولی نواده های او بیش از صد سال بر هند و شمال ایران حکومت د. آنـها با همة جنایـاتی کـه در فتوحاتشان د ، پایـه گذار علم و ادب درون هند بودند و سبک هندی درون شعر فارسی نیز درون زمان آنـها ظهور کرد.

904. گورگُز/ت

= گورگؤز =گور (قدرتمند ، قوی ، نافذ ، بینا) + گؤز (چشم) = تیز چشم ، یکی از مغولها کـه از 637 که تا 643 ه.ق درون ایران حکومت کرد.

905. گوگوش

= قوُقوُش = قو(نام پرنده) + قوش (پرنده) = پرندة قو ، نام خانم

906. لاچین

و لاجین = آلاچین = آلا (ابلق ، دورنگ) + چین (پرنده) = پرندة دورنگ ، پرنده ای شکاری ، از اقوام ترک نواحی بلخ ، نام خانم ؛ چین درون آخر گونـه های پرندگان دیده مـی شود. مانند: گؤیرچین (کبوتر) ، سیغیرچین (پرستو) ، بیلدیرچین و بالیقچین (مرغ ماهیخوار)

907. لاخ/ پ

= پسوندی درون انتهای اسم درون مفهوم وفوری آن اسم درون آن منطقه: سنگلاخ = سنگزار ، سنگلاخ ، دیولاخ ، اهریمن لاخ. ولی درون موارد دیگر هم ترکیب این پسوند را مـی توان دید: رودلاخ ، آتش لاخ ، هندولاخ (1)

908. لاله

= لالا = از نامـهای باستانی ترکی به منظور گل و خانم (5) ، باخ: آلاله

909. لچک

= لئچک = روسری مثلثی (1)

910. لخشک
= لاخشک= لاخشاق = لاخساق = لاخ (باخ: لق) + ساق (اک طلب) = تمایل بـه لقی ، لق گونـه ونامتعادل ، لغزان ؛ لخشیدن = لغزیدن

911. لق

= لاغ و لاخ ؛ لاخلاماق = تلوتلو و لق بودن ، لاخشک (ه.م) ، لاققیلتی = لق بودنی

912. لک لک

= لئی لک = لئیله (لئیله مک = تیز شدن ، سریع شدن) + ک (اک) = پرنده ای بلند قامت و تیز منقار یـا تیز گردن. از ریشـه لئی (= تیز ، سریع ، با جنب و جوش)

913. لَلَــــه/ت

= له له = عنوان مربیـان تربیتی شاهزادگان صفوی

914. لواش

= لاواش = یـاواش (باخ: یواش) = نرم ، ترد ، نان ترد ؛ لاواش لاپان = یـاواش یـاپان = تشکچه مانندی کـه با آن نان را بـه تنور مـی زنند.

915. لوت

= لوت = ، عریـان ؛ لوتور = بی پر ، پشم ریخته ، عریـان

916. لوتکا

= لوتکه = لوت (= ) + کـه (اک) = جسم ساده و ، قایق ، بلَم (1) ؛ شاید بخاطر سادگی اش نسبت بـه کشتی ، ترکها لؤککه هم مـی گویند کـه تسهیل شدة همـین کلمـه است. بعید هم نیست کـه روسی باشد.

917. لیقه

= لیْغا = لیْغ (خمـیری ، پلاسما) + ا (اک) = حالت خمـیری ، حالت جوهر بعد از اضافه پنبه ؛ لیغیرسا = نان خمـیری و کم پخته

918. لیلی

= لئیلی = لئی (= تیز ، سریع ، با جنب و جوش) + لی (اک ملکی) = پر جنب و جوش ، آدم تیز و سریع و باهوش ، نام خانم ، این نام درون معنی شب از ریشـه لیل عربی نیز درون بین عربها متعارف هست اما درون این مفهوم نامـی هست ترکی.

919. لیوان

= ریشـه گرفته از روستای «لیوان گؤدیش» درون آذربایجان کـه در کار سفالی کم نظیرند و اولین بار استکان بلند سفالی(لیوان)را ساخته اند.

920. مارال

= جیران ، آهو ، نام
921. ماشـه

= ماشا = ضامن درون اسلحه یـا هر وسیلة دیگر (1،27) .

922. مان

= مان از مصدر مانماق (= فرو رفتن ، درون داخل چیزی رفتن ، یکی شدن با اصل) = شبیـه ، فرو رفته ، عیب. ماندیرماق = فرو بردن ، همـه معانی مذکور از این مصدر قابل استفهام است. کما اینکه مان درون معنای عیب درون ترکی بدان مفهوم هست که لکه ای درون وجود آدمـی یـا چیزی ماندگار باشد و در وجود او داخل شده باشد. یـا شبیـه بودن بـه نوعی برخورد و تلاقی است. چنانکه درون فارسی نیز مـی گویند: فلانی خیلی بـه فلانی مـی خورد. آیمان (ماه مانند) ، قهرمان (= قارامان = پهلوان قوی) ، دگیرمان (= خیلی چرخنده ، آسیـاب) ، مصدر جعلی ماندن هم درون معنی ثابت قرار داشتن و هم درون معنای شبیـه بودن از مصدر مانماق بـه عاریت گرفته شده است. (باخ: مان)

923. مانند

= ماناند = مانان= مان (باخ: مان) + ان (اک فاعلی) = مشابه ، حرف دال بصورت اضافی درون انتهای کلمـه اضافه شده هست و این سابقه دار است. چنانکه خ بـه خت (باخ: کرخت) تبدیل مـی شود.

924. مأوا

= بر وزن مَفعَل به منظور بیـان مکان کـه ریشةآن اوو ( ائو = خانـه درون ترکی معاصر و ترکی سومری) است. البته درون زبان عربی بعد از دخیل شدن کلمـه ، ریشـه ای از آن مـی سازند و مالک آن کلمـه مـی شوند. همـین ریشة ترکی باستانی بعد از داخل شدن درون عربی بصورت اوو معنای «محل آرامش» بخود مـی گیرد. جالب آنکه درون همـه جای قرآن کلمة مأوا با جهنم و نار قرین هست و معنای آرامش از آن استنباط مـی شود.

925. متین

= از نامـهای بسیـار قدیمـی آقایـان بـه معنی سنگین و باوقار کـه به عربی رفته است. بصورتهای مختلف «مته ، متی ، مئتی ، ماتی ، ماتان و متنـه» نیز آمده هست (5).

926. مُخ

= موُغ = خرد و اندیشـه (17) ، ریشة اصلی مغان

927. مردمک

و مرجیمک (1) = مرجی (عدس) + مک (اک) = عدس مانند ، کانون چشم کـه شبیـه عدس هست ؛ مرجیل = عدسی

928. مزد

محقّق اروپائی س.چوکه آنرا ترکی سومری مـی داند چرا کـه در متون آنـها نیز استفاده شده هست (20) ؛ بـه نظر مژده (ه.م) نیز از همـین ریشـه است.

929. مزراق

= مـیزراق و بیزراق = بیز (نوک تیز) + راق (اک) = وسیلة نوک تیز ، نوعی نیزه ، زوبین (19،3): کمند رستم دستان نـه بس باشد رکاب او * چنان چون گرز افریدون نـه بس مسمار ومزراقش/ منوچهری

930. مژده

= موژده = موژدو = موجدو و موزدو = موزد (باخ: مزد) + و (اک) = مزدانـه ، مزدی کـه در قبال تشکر و تقدیر دهند ، موُجدولوق و مشتولوق (باخ: مشتلق) از همـین ریشـه است.

931. مشتلق

= موشتولوق و موجدولوق = موزدولوق = موزدو (مژده) + لوق (اک) = مژدگانی

932. مغان

= موغان = موُغقان = موغ (خرد) + قان (اک فاعلی) = بسیـار درون اندیشـه ، منطقة شمالی آذربایجان ؛ احتمالاً قان درون آخر کلمـه همان اکِ مکانی باشد کـه در اسامـی مکانـها بصورتهای جان/ کان / خان / غان / قان آمده است. با این توصیف: مغان = مکان اندیشـه و خرد

933. من
= بن ؛ من و بن از ریشـه های ترکی باستان(17). بیز = بنیز = بن (من) + ایز (اک جمع) = من ها = ما ، سیز = سن (تو) + ایز (ها) = سنیز= توها = شما

934. منجوق

و بنجوق = مـیْنجیْق و بیْنجیْق = بوْنجوق = بوْیونجوق = بوْیون (گردن) + جوق (اک) = گردن آویز ، هرچیز از جواهر یـا از پنجه های شیر یـا مـهر کـه برای دفع چشم زخم بـه گردن اسب مـی آویختند.

935. مُو /درخت

= موْو = درخت انگور ، تاک ، رز ؛ مؤولوک = تاکستان

936. مـین باشی/ت

= مـین (هزار) + باشی (فرمانده) = فرمانده گروه هزار نفره ، از رتبه های نظامـی

937. نردبان

= نرده (ه.م) + بان (باخ: بام) = نردة بام ، وسیلة نرده ای به منظور پشت بام رفتن

938. نرده

و نرکه و نرگه = حصار دور یک محوطه ، درون قدیم افراد خان محدوده ای را حصار مـی د که تا خان راحت شکار کند. این حصار ، نرکه و نرگه و نرده نام داشت.

939. نرگس

و نرجس (معر) = نرگیز = نام گل ، از نامـهای قدیمـی خانمـها (5)

940. ننـه

= نـه نـه = آنا ، مادر ، باخ: بـه به

941. نوکر

= نؤکر= چاکر ، خدمتکار مرد ، نوکار (1) ؛ ریشـه اش معلوم نشد:

نایمتای و ترمتای را بـه نوکاری معیّن گردانید / جهانگشای جوینی

942. وار/پ

= هست ، دارا ، صاحب ، بصورت پسوند درون انتهای بعضی کلمات. مانند: خانوار ، جانور ، عیـال وار ، سوگوار ، امـیدوار؛ البته درون فارسی پسوند وار معانی و وظایف گوناگون دارد ولی با این وظیفة مذکور مشخص هست که از ترکی کمک گرفته است.

943. واژگون

و واشگون و باژگون و باشگون = باش (سر) + گون (اک) = سرنگون

944. وشاق

= اُوشاق = بچّه ، غلام بچّه ، پسرزیبا ، خاصة شاه ، پسر ساده (1،27): نماند از وشاقان گردن فراز *ی درون قفای ملک جز ایـاز /سعدی

945. وطن

= واطان = باتان (ه.م)

946. ویجین

= بیجین= بیچین = بیچ(بیچمک = درو ) + ین(اک)= درو ، هُرُس

947. هالو

= آلو و آلوق = بد ، زشت ، دست و پا چلفتی ، بی دست و پا ؛ تغییر آلو بـه هالو مانند تغییر آچار بـه هاچار است.

948. هاله

= هالا = هایلا = آیلا (ه.م) = نور و روشنائی دور ماه ؛ تبدیل آ بـه ها درون اول کلمـه مرسوم است. مانند: هاچار (= آچار) و هالو (آلو)!

949. هردم بیل

= هردن بیر= هردن (گاهی ، هر از چند گاه) + بیر (یک ، یکبار) = یکبار گاهی ، گاه و بیگاه ، بگیر نگیر

950. هُما

= همای = اوْمای و اوُمای = از الهه ها و ریشـه های ترکی باستان (17)

951. همـه

= هامـیْ ، درون ترکی باستان بصورت قامـیْ یـا قامو آمده هست (2،17).

952. هون

= هوُن = درون ترکی باستان بمعنی «خلق ، ایل» ، امپراطوری بزرگ ترک که1500 سال پیش از آسیـای مـیانـه که تا اروپای مرکزی را تحت حاکمـیت خود درآورد. درون کتیبه های باستانی بصورت«خون و گون» نیز آمده و در ترکی معاصر اصطلاح «ائل-گون» از آن ریشـه باقی مانده است.

953. یـاپونجی

= یـاپیْنجیْ = یـاپینج (پالتو) + ی (اک) = پالتوئی ، لباس نمدی بدون آستین و با دامن دراز کـه از یقه با بند بسته مـی شود و از نفوذ باران جلوگیری مـی کند (19).

954. یـاتاقان

= یـات (یـاتماق = خوابیدن) + اغان (اک) = خوابنده ، وسیلة مکانیکی تخت وخوابیده (و امروزه بـه شکلهای مختلف) کـه در صنعت استفاده مـی شود ، برینگ

955. یـارماق

و یرماق و یرمق = یـارماق = یـاریماق (= درخشیدن) = درخشنده ، سکه ، درهم و دینار ، پول ، نقره (1،27): هم خواسته بـه خنجر هم یـافته بـه جور * از خصم خود تو یرمق و از من تو یرمغان/ رشیدی

956. یـارمـه

= یـارما = یـار (یـارماق = شکافتن) + ما (اک) = شکافته ، بلغور ، گندم نیم کوفته ، یـارمـیش (2)

957. یـاسا

از مصدر یـاساماق (تنبیـه ، برقرار نظم و قانون) = قاعده ، قانون ، تنبیـه به منظور تأدیب ، سیـاست ، قصاص (1) ؛ بـه یـاسا رسانیدن = مجازات و قصاص ، یـاسامـه = یـاساما = مالیـات کشاورزان ، یـاسامـیشی = نظم و تدبیر ، یـاسای بزرگ = از انواع مالیـات ها به منظور کشاورزی غیر از مالیـاتهای قلان و قبجور ، یساق = سیـاست و ترتیب ، یساول = نظم دهنده: و آن قپچور کـه اکنون بحکم یـاسای بزرگ مـی ستانند ، نستدندی و اکنون هم بحکم یـاسق از پنج نمـی گیرند… / رسائل خواجه نصیر

958. یـاشار

= یـاشا (یـاشاماق = زندگی ، جاودانـه بودن) + ار (اک فاعلساز) = جاودان ، نام آقا

959. یـاشماق

= پوشش ، نقاب ، چهره پوشانی (1) ، نوعی حجاب صورت، بصورت Yashmak درون انگلیسی

960. یـاغی

= یـاغیْ = سرکش ، دشمن ، از ریشـه های ترکی باستان (1،17)

961. یـال

= یـال و ییْل و یـالیْغ = رُستنگاه موی درگردن اسب ، موی گردن اسب و شیر (2): بدین کتف و این قوت یـال او × شود کشته رستم بـه چنگال او/ شاهنامـه

962. یـالانچی

= یـالانچیْ = یـالان (دروغ) + چیْ (اک) = دروغگو ، بی بند و بار ، شعبده باز (1)

963. یـالقوز

= یـالقیْز و یـالنیْز = یـالینقیز = یـالین (ساده ، بدون همراه) + قیْز (اک) = تک ، تنـها ، مجرد (1،19)

964. یـاوه

= یـاوا = یـاو (بد ، فحش ، هرزه) + ا (اک) = سخن نامناسب و هرزه ، سست و بی پایـه ، اراجیف و اباطیل ، سست و بی پایـه ؛ یـامان = یـاومان = فحش ، یـاووز = بد ، یـاوا آدام = آدم سست و آرام ، یـاواش = آرام

965. یتاق

= یـاتاق = یـات (یـاتماق = خوابیدن) + اق (اک) = خواب ؛ نگهبانی و پاسبانی ، شاید بخاطر اینکه نگهبان درون محل نگهبانی حتما مبیت کند:

خِردم یزک فرستد بـه وثاق خیلتاشم

ادبم طلایـه دارد بـه یتاق و پاسبانی/ نظامـی گنجوی (27)

966. یدک

= یـاتاک = یـاتاق = یـات (یـاتماق = خوابیدن) + اق (اک) = خوابیده ، درحال استراحت ، سابق بـه اسبهای درحال استراحت کـه جهت تعویض با اسبهای خسته از راه درون چاپارخانـه ها نگهداری مـی شدند مـی گفتند ولی اکنون بـه هر وسیلة ذخیره ای یـا کمکی مـی گویند، زاپاس ، ذخیره

967. یر

= یئر = جا ، زمـین ، مساوی ؛ یر بـه یر= مساوی مساوی ، جا بـه جا

968. یراق

= یـاراق = یـارا (یـاراماق = بـه درد خوردن) + ق (اک) = بدرد بخور ، ابزار و تجهیزات لازم ، تجهیزات جنگی ، اسلحه ؛ یـاراقلیق = مسلّح ، از ریشـه های ترکی باستان (17)

969. یرغو

= یـارقی = یـار (یـارماق = شکافتن ، زخم ) + قی (اک) = ابزار شکافنده ، سیـاست ، تنبیـه ، فرمان ، محاکمـه ، شاید بـه اعتبار برنده و شکافنده بودن قانون ؛ یرغوچی = یـارقیچی = بازرس و رئیس دیوان ، یوْرغولاماق = مجازات ، یـارقیتای = دیوان عدالت:

عاشق از قاضی نترسد ، مـی بیـار × بلکه از یرغوی دیوان نیز هم / حافظ

970. یَرلیغ

= یـارلیغ = حکم پادشاهی (1): ز بیم خاتم القاب تو نـهادستند × بحکم یرلیغ از آل ایلخان یـاقوت / نزاری قهستانی

971. یرنداق

= یـارانداق = چرم خام ، انبان کـه ازپوست بزماده باشد ، روده ، تسمـه ، دوال (2،8،27): بی یرنداق گرد گردن تو × نـه بگردی و نـه فرو گذری/ رودکی سمرقندی

972. یزنـه

= یئزنـه = شوهر (1،19،27) ؛ بصورت عام یعنی داماد

973. یساق

= یـاساق = یـاسا (ه.م) + اق (اک) = تنبیـه ، قانون ، سیـاست ؛ بصورت یـاسق هم آمده است: خفتان و زره ز تیغ و تیرش × دلب نکرد دریساقت/ نورالدین ظهوری

و آن قپچور کـه اکنون بحکم یـاسای بزرگ مـی ستانند ، نستدندی و اکنون هم بحکم یـاسق از پنج نمـی گیرند/ رسائل خواجه نصیر

974. یسال

= یـاسال = قشون ، صف ، لشکر ، فوج ؛ احتمالاً از مصدر یـاساماق (باخ: یـاسا) (8) :

لشکری منـهزم از راکب او چون نشود

که ز شوخی همـه جا فوجی از او بسته یسال / سنجر کاشی

975. یساول

= یـاسوْووُل = یـاسا (باخ: یـاسا) + قوْل (بازو) = بازوی قانون ، بازوی تنبیـه ،ی کـه در دست نشان اجرای تنبیـه یـا قانون دارد ، تنبیـه کننده ، نگهبان چماق بـه دست جلوی خانة خانـها درون جشنـها و مـهمانی ها به منظور تمـییز مـهمانـها از غریبه ها و طرد بیگانـه (1) ؛ همریشـه با یساق و یـاسا
976. یغلاوه

= یـاغلاوا = یـاغلا (یـاغلاماق = روغنی ، چرب ) + وا (اک) = روغن اندود ، چربناک ، ظرف آهنی دسته دار کـه در آن روغن سرخ مـی کنند ، کاسة مسی دسته دار به منظور کشیدن غذای سربازان (1،25)

977. یغلق

= یـاغلیْق = یـاغ (= غارت) + لیْق (اک) = احتمالاً: وسیلة غارت و شکار ، تیر پیکاندار (1،27): هنوزش پّرِ یغلق درون عقاب هست × هنوزش برگ نیلوفر درون آب است/ نظامـی گنجوی

978. یغما

= ییْغما = ییْغ (ییْغماق = برچیدن) + ما (اک) = برچیدنی ، جمع ی ، برچیدن سفره ، غارت ، تاراج ؛ یـاغما با همـین معانی هم صحیح هست ، یـاغمالاماق = غارت :

979. یغمور

= یـاغمار ویـاغموُر= یـاغ (یـاغماق = با) + مـیْر (اک) = باران ، نام آقا ؛ البته درون معنای باران آنرا درون ترکیـه بکار مـی برند و ترکان آذری بجای آن یـاغیش(از همـین مصدر) استفاده مـی کنند. مثل ترکیـه ای: یـاغموردان قاچارکن دوْلویـا توتولماق و معادل آذری آن: یـاغیشدان قاچیب دوْلویـا دوشمک(= از باران رهیدن و به تگرگ مبتلا شدن)

980. یغناغ

= ییْغیْناق = ییْغین (ییْغینماق = جمع شدن ، متراکم شدن) + اق (اک) = تجمع ، گردهمائی مردم ، محل تجمع (27)

981. یُغور

= یوُغوُر از مصدر یوغورماق (=خمـیر ) = خمـیرواره ، بدقواره و شُل و ول ، صفت منفی به منظور آدم بدهیکل

982. یقه

= یـاخا = گریبان ، گلو (1)

983. یلاق

= یـالاق = یـالا (یـالاماق = ) + اق (اک) = ی ، سفال شکسته کـه در آن به منظور سگ و گربه آب و غذا بدهند (27) ؛ یئلاق = نام شاهی از ترکان (27): تراست ملک جهان و تویی سزای ثنا * چگونـه گویم مدح یماک و وصف یلاق/ خاقانی شیروانی

984. یلپیک

= یئلپیک = سایبان ، سایبان درشکه و خودرو (25)

985. یلمـه

= یله مـه = زره دارای چند تکّه ، قبا ، بارانی ، یلمق (معر) (1،2):

من از یلمـهبودم همـیشـه بـه تنگ×گذشتی همـی روز نامم بـه ننگ/ قاری

986. یلواج

= یولاوُوج = یول (راه) + آووج (آگاه) = راه دان ، رهنما ، پیـامبر، محمود یلواج خوارزمـی سفیر و رسول چنگیزخان درون دربار سلطان محمد خوارزمشاه و نیز وزیر قاآن :

هر یک عجمـی ولی لغزگوی × یلواج شناس تنگری جوی / خاقانی

987. ینگه

= یئنگه = همسربرادر ، مقابل یِزنـه(شوهر ) ، پیرزنی کـه شب زفاف همراه عروس مـی آمد،همراه،مثل؛ینگة دنیـا = همتای دنیـا = آمریکا

988. یواش

= یـاواش = یـاوا(یـاواماق = سست وآرام شدن) + ش(اک) = آرام ، سست

989. یوت

= مرگ فراگیر دامـی ، مریضی کـه منجر بـه مرگ عام ستوران گردد (27).

990. یوخه

= یوْخا = نازک ، تنک ، نان تنک (27) ؛ اورهیوْخا = دل نازک:

و خوانـها بـه رسم غزنین روان شد از بزرگان و نخجیر و ماهی و آچارها و نانـهای یوخه/ تاریخ بیـهقی (27)

991. یورت

= یوُرد = خانـه ، محل خیمـه ، چراگاه : … هریک را یورت معین فرمود کـه آنجا عصای اقامت بیـاندازد / تاریخ جهانگشای جوینی

گفتم: قرقچی گشته ای ای عشق اما یورت دل

ییلاق سلطان چون بود ، قشلاق چوپانی هست این/ مولوی

992. یورتگه

= یورت (ه.م) + گه (اک) = نوعی خانـه :

از پناه حق حصاری بـه ندید × یورتگه نزدیک آن دز برگزید / مولوی

993. یورتمـه

= یوْرتما = یوْرت (یوْرتماق = حرکت اسب بصورت یک پا و یک دست درون هر قدم ، حالت اجباری از مصدر یورماق) + ما (اک) = نوعی راه رفتن اسب ، رفتار بـه شتاب ، یورغه یـا یُرغه (1،3)

994. یورش

= یوروش = یورو (یوگورمک ، یورومک = حمله ور شدن) + ش (اک) = حمله وری ، هجوم

995. یورغه

و یرغه = یوْرغا = یوْر(یوْرماق = حرکت اسب بصورت یک پا و یک دست ) + غا (اک) = حرکت یک پا و یک دستی اسب ، یرغا ، حرکت با عجله و شتاب :

کانید از دمم یرغا روید×تا یواش ومرکب سلطان شوید/مولوی

996. یوزباشی/ت

= یوز (صد) + باشیْ (فرمانده) = فرمانده گروه صد نفره ، سابقاً از رتبه های نظامـی

997. یوغ

معرب چوغ و چیْغ ترکی ( افزار چوبی کـه به گردن حیوانات بارکش مـی اندازند) ؛ این ریشـه اصیل ترکی درون زبانـهای دیگر هم نفوذ کرده است. مانند: چوغ (فارسی) ، یوغ (عربی) ، yoke (انگلیسی ، وسیله ای بـه همـین شکل درون سیستم فرامـین هلیکوپتر) ، joch (آلمانی) ، joug (فرانسه) ، yogo (اسپانیـائی) (1،2،19،27): یکی تخت عاج و یکی تخت چغ×یکی جای شاه و یکی جای فغ/ لغت فرس (27)

998. یوغورت

= یوُغوُرت از مصدر متعدی یوغورتماق (= خمـیر گرداندن ، سرشتن ، عجین ) = عموماً ماست تُرشیده ، جغرات (معر) ، بصورت Yoghurt , Yogurtدر انگلیسی
999. یونجه

= یوْنجا = یون (یونماق =کندن ، درآوردن از زمـین ) + جا (اک) = چیدنی ، کندنی ، از روئیدنی ها

1000. ییلاق

= یـایلاق = یـای (تابستان) + لاق (اک) = تابستانـه ، جای مطبوع و خنک و قابل زندگی درون تابستان

منابع و مراجع

1. معین ، محمد ، فرهنگ شش جلدی فارسی

2. دبیرسیـاقی ، دیوان لغات التُرک محمود کاشغری

3. بهزادی ، بهزاد ، فرهنگ تکجلدی آذربایجانی-فارسی

4. زهتابی ، محمدتقی ، تورکلرین اسکی تاریخی

5. غفاری ، رضا ، فرهنگ نامـهای ترک

6. صفرلی ، علیـار و یوسفلی ، خلیل ، آذربایجان ادبیـاتی تاریخی

7. پروفسور نظامـی خودیف ، آذربایجان ادبی دیلی تاریخی

8. عمـید ، فرهنگ تکجلدی فارسی

9. دیوان حافظ

10. مولوی(مثنوی معنوی،دیوان شمس،اشعار ترکی)

11. دیوان سعدی

12. ، ابوالحسن ، غلط ننویسیم

13. الغون و درخشان ، فرهنگ لغات ترکی استانبولی بـه فارسی

14. زهتابی ، محمدتقی ، معاصر ادبی آذری دیلی

15. فرهنگ جغرافیـائی آبادیـهای کشور جلد ششم سازمان جغرافیـائی نیروهای مسلح

16. صدیق ، حسین ، سیری درون اشعار ترکی مکتب مولویـه

17. صدیق ، حسین ، یـادمان های ترکی باستان ، نشر نخلهای سرخ ، تهران ، 1379

18. هیئت ، جواد ، سالنامـه های بیست گانة «وارلیق»
19. دهخدا ، علی اکبر ، فرهنگ لغت بیست و هشت جلدی فارسی
20. Reshid Arat , qutadgu Bilig , Istanbul
21. صدیق ، حسین ، شاهنامـه ملحمـه هست نـه حماسه ، مجلة مقام ، ش4 ، 1378

22. صدیق ، حسین ، قارا مجموعه، اردبیل ، انتشارات شیخ صفی الدین ، 1378

23. پاشا صالح ، علی ، مباحثی از تاریخ حقوق ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1348

24. حییم ، فرهنگ یکجلدی فارسی – انگلیسی

25. Turgut Akpinar, Turk Tarihinde Islamiyet , Istanbul 1993

26. داشقین ، فرهنگ لغات ترکی بـه فارسی

27. محمد حسین بن خلف تبریزی ، برهان قاطع ، تهران ، انتشارات امـیرکبیر ، 1362




[هزار کلمـه ترکی درون دری اهنگ ترکیه این سنیز یالان یالان]

نویسنده و منبع |